احضار نیروی ویرانگری به نام زن
سنجش قدرت دشوار است؛ چرا که با سکوت پیش میرود و از چشمها پنهان میشود. اما قدرت هنگامی تماشاپذیر میشود که ویرانی برجای بگذارد.
زن مسئله بود، اما در سال گذشته بالأخره به غرش در آمد. اگر واکنشهای ویرانگر حاکمیت نبود، هیچگاه قدرت این جریان آشکار نمیشد.
واکنشهای حاکمیت به اندازهای بود که در آخرالزمانیترین سکانس، به تار موی زنان این قدرت را بخشید که نظام اقتصادیِ صدها واحد تولیدی، خدماتی و فروشگاهی و مالها را نیز به تعطیلی بکشاند.
در واقع تجلی قدرت زن از جانب نظام اعطا شد و عاملیتی اغراقگونه به جسمانیت زن بخشید. انگاری که ماشهای کشیده شد که نیروی ویرانگر زن را متجلی کند.
به لطف استناد استادهایم فهمیدم که در تاریخ معاصر ایران استفادهی سیاسی از مفهوم زن سابقهای دور و دراز دارد. اما اینبار به قدرت ویرانگری که به زن اعطا شده مینگرم و در تحیر فرو میروم.
چه در سرشان میچرخد که با وجود نیروهای ویرانگر و اجتنابناپذیر دیگری همچون فجایع زیستمحیطی، بینالمللی، بحران آب، بودجه و نفت، یک نیروی ویرانگر اجتماعی دیگر را احضار کردهاند و با پروبالدادن هرچه بیشتر آن، نیروهای خودشان را به استهلاک میکشانند؟
یادم میآید که دوستی در همان هفتههای اولِ سال گذشته گفت دست در لانهی زنبور کردهاند و با بد کسی در افتادهاند (زنان)… اما در طول این یکسال دیدیم که آنها نهتنها دست در لانهی زنبور کردند، که آنقدر با چوب به کندو آسیب رساندند که زنبورها جری شوند و نیروی ویرانگرشان فعال شود. آیا فکر میکنند که با اعطای نیروی ویرانگر به زن، تا همیشه میتوانند این نیرو را مهار کنند؟ آیا نیروبخشی به زنان پیامدی عکس نخواهد داشت؟ “پیامد ناخواسته” مفهوم آشنایی است که در علوم اجتماعی رواج دارد…
عقوبت این سیاست به اندازهای است که شاید مثل شبهای برره به شکست از دشمن فرضی بیانجامد. چرا که نیروی بسیار سترگی بهعنوان بازیگر جدید احضار شده و بیش از آنکه باید، با آن مقابله شده.
اکنون و در این نظام مرکزگرا، آیا قدرت مرکزی میتواند با تمام نیروهای ویرانگر طبیعی و نیروهای ویرانگری که خودش ساخته، مقابله کند؟