بازآرایی: چگونه پس از جنگ فکر کنم و بنویسم؟

در سال ۱۳۹۵ وقتی دانشجوی سال سوم لیسانس معماری بودم، در نقد تغییر نام میدان کاج به شهید طهرانیمقدم -پدر موشکی ایران- یادداشتی نوشتم و تغییر نام میدان را مخربِ تجربهی مکان خواندم. هرچند حرف درستی بود، اما انگیزهی نوشتن این متن روشن بود:
در آن روزها داغ پسا-احمدینژاد و ۸۸، به ناخودآگاه رویکرد اصولگرایانه و نظامی را معضل این سرزمین تلقی میکردم. اما در سالهای بعد موضعام بیشتر تغییر کرد. ۹۸ از اصلاحطلبی، ۱۴۰۰ از انتخابات و ۱۴۰۱ از دین ناامید شدم. اما چه بهتر که عمرم به ۱۴۰۴ نیز قد داد؛ تجربهای اساساً متفاوت نسبت به تمام وقایع قبل.
تا قبل از ۱۴۰۴ من فقط درکی «خیابانی» از سیاست داشتم و سیاست برایم بهطرز اغراقآمیزی اجتماعی بود. در این سالها، به راحتی از این شاخه به آن شاخه میشدم و سرمست، به اینسو و آنسو تمایل مییافتم. مشکل از من نبود. سیاستهای خیابانی بهشدت نسبیگرایانه از یکدیگر تعریف میشدند و در انتخاباتها رنگ عوض میکردند، اسیر شعارها و نمادها میشدند و مرا به بازی میگرفتند. آنقدر دیوانه بودیم که در همین بازیهای کلامی میافتادیم و کاریکاتورهایی از سیاستورزی نقاشی میکردیم.
چه بسیار لحظهها که آرمانهای خیابانیمان را تبدیل به بتوارههایی ایدئولوژیک کردیم و در خیابانها به جان یکدیگر افتادم. البته که خیابانیشدن سیاست آفتی است که در اثر بیکفایتی حاکمیت، تاریخچهی روشنفکری در ایران و تهییج رسانهها قدرت گرفته است. از سیاستزدگی جامعه نالانم، اما گمان میکنم با انکار قدرتِ خیابان چیزی تغییر نکند. در ایران خیابان باعث تحول میشود. اما فراموش نکنیم که غلبهی سیاستهای خیابانی ضرورتاً به امر بهتر منجر نخواهد شد؛ دقیقاً به همان علتی که ایرانِ پس از مشروطه سالها روی خوش ندید. اگر بپذیریم که سیاست را باید در جایی جز خیابان جست، کجا باقی میماند؟ این سؤالی بود که پاسخش را در جنگ دوازدهروزه یافتم.
جنگ جنبهای غیرخیابانی از سیاست را برایم گشود. من متوجه اهمیت سیاسیِ شهرهای موشکی، هستهای و زیرزمینی شدم. زیرزمین آخرین مکان پنهانی است که توانسته از دایرهی نظم استعماری جهانی پنهان بماند. فراموش نکنیم که پهلوی اول، برخلاف پهلوی سوم، دلسوز این سرزمین بود و چه بسیار خون جگر خورد تا قدرت نظامی این سرزمین را تقویت کند. هرچند که اعلام بیطرفی کرد، ناکام ماند و متفقین بودند که پادشاهمان را تحقیر و تبعید کردند و در ایرانِ بدون حاکم، میلیونها نفر از مردمان قحطیزده از بلای انگلیس و روس تلف شدند. گمان میکنم که اگر انباشت تحقیرهای دورهی قاجار و پهلوی نبود، سیاستهای دفاعی-امنیتی ما هیچگاه اینقدر پیچیده نمیشد و به زیرزمین نمیرفت.
به گمان من روشنفکری که به خیابان میاندیشد، اما ملاحظهی زیرزمین را نمیکند، نسبت به تاریخ و واقعیت این سرزمین ناآگاه است. روشنفکر ایرانی از زیرزمین دفاع خواهد کرد، اما تا پای جان خواهد کوشید که این غول بیشاخ و دم را به سطح زمین نکشاند و کشور را به دام میلیتاریزهشدن یا نظامیگری نکشاند. او به نظامی احترام میگذارد و در جستوجوی یک تعادل ظریف میگردد تا ایران از توسعهی اقتصادی-اجتماعی نیز باز نماند؛ تعادلی که هیچگاه یک انسان غربی آن را درک نخواهد کرد و اساساً در نظریات خود درکی از پیچیدگیهای جهان، زبان و ذهن ایرانی ندارد.
دقیقاً به همینسبب است که روشنفکر ایرانی باید به غرب بدبین باشد. او باید درکی جهانی از حقیقت داشته باشد و «جهان» خود را از اروپای غربی و آمریکا فراتر بَرَد. روشنفکر ایرانی باید بتواند نسبت به وضعیت اعراب خاورمیانه، هند و آفریقا آگاهی پیدا کند. چرا که اگر تمام فکروذکر ایرانی تاریخ و نظریهی غربی شود، هرگز نخواهد توانست خود را جز از آیینهی غرب بشناسد. ایرانی باید آثار اندیشمندان شرقی را بخواند و عمیقاً بفهمد که چرا بسیاری از نویسندگان روس، چینی و ژاپنی تمایلی ندارند که آثارشان را به زبان انگلیسی ترجمه کنند و یا چرا در مواجهه با غرب احتیاط پیشه میکنند.
اما فهم سیاستهای خیابانی و زیرزمینی حاصل تجربیات یک دهه زندگی سیاسی فعال من است. اگر بخواهم از سیاستِ سومی نام ببرم که ما را از این دوگانگی خیابان-زیرزمین یا براندازی-نظامیشدن خلاص کند، قطعاً به خودِ ایران اشاره میکنم، اما اینبار انگشت اشارهام را به سمت مردم ایران نمیگیرم. چرا که مردم ایران همیشه در صحنهی خیابان مورد توجه قرار گرفتهاند. من اینبار از مردم چشم میپوشم و انگشت اشاره را به سمت «زمین» و سرزمین ایران میگیرم که بنا بر گزارشها، یکی از پرتنشترین آیندههای زیستمحیطی را تجربه خواهد کرد.
بسیار دیدهام که برخی از روشنفکران در مواجهه با پیشبینیهای منفی زیستمحیطی بهدنبال مقصرند. مثلاً یکی سدسازی هاشمی رفسنجانی را محکوم میکند و دیگری مصرفگرایی پهلوی را عامل انحطاط طبیعت قلمداد میکند. اما فراموش نکنیم که تلاش برای جستوجوی مقصرهای «انسانی»، یعنی بازیکردن در همان الگوهای قبلی که روشنفکرانِ خیابانی را به وجد میآورد. روشنفکران خیابانی فقط با تحلیل آدمیان ارضاء میشوند و بهکل، مؤلفههای «غیرانسانی» نظیر زیستمحیط را نادیده میگیرند.
آنقدر در درسهایشان از انسان و گفتمان و متافیزیک صحبت کردهاند که دیگر نمیتوانند عینیتهای ساده را ببینند. آنها دقیقاً به همین علت نمیتوانند دردی از ایران دوا کنند. متفکر ایرانی باید به زمین نگاه کند و نسبتهای زمین با انسان را بازشناسد و الگوهایی جدید پیشنهاد دهد. باید کمتر حرف بزند و برای این هدف عمل کند. بدتر از روشنفکر علومانسانی، مهندسانی هستند که گمان میکنند با صرف فلان میلیون دلار پول و تکنولوژی مسئله را حل میکنند. آنها حاضرند ساعتها در آزمایشگاه ماشین بسازند، اما یک قدم در عادتهای روزمرهشان تغییری ایجاد نکنند.
فراموش نکنیم که اگر روزی خیابان سقوط کند، ایران کرهی شمالی میشود، اگر زیرزمین سقوط کند ایران مستعمره و تجزیه میشود، اما اگر زمین سقوط کند، دیگر ایران و ایرانی باقی نمیماند. ما هیچ چارهای نداریم جز اینکه از دوگانگیهای چپ و راست فراتر رویم و به شکلی دیگر سیاست را درک کنیم. انکار یا پافشاری بر خیابان و یا زیرزمین هیچ گرهی از مسائل طولانیمدت ایران نخواهد گشود. ما چارهای نداریم جز اینکه همزمان به زیرزمین و خیابان نگاه کنیم و به محافظهکار و نوگرا همزمان فرصت حضور بدهیم.
توجه به سیاستِ سومی در کنار سیاستِ خیابانی و زیرزمینی به ما این فرصت را میدهد تا از تقابلها و دوگانگیها جان به در بریم و آن چیزی نیست جز خودِ «ایران».
اما اینبار نه منظومان از ایران
یک ایران اسلامی است
و نه یک ایران ملیگرا،
این شلمشوربایِ ایران آنچنان ترش و تند است که دیگر هیچ چاشنی اضافهای نمیخواهد. بگذارید کمی به سرزمین ایران فکر کنیم…