انجمنطور: پدربزرگ
پدربزرگ خوب:
یک پدربزرگ خوب کسیه که پیش از مرگش ثروتش رو تقسیم کنه.
یک پادشاه خوب کسیه که پیش از پایان حکومتش، قدرت رو تقسیم کنه
و شاهزادهها رو برای حکومت کردن آموزش بده
برای یک پادشاه خوب، دستاوردهای حکومت شاهزادهها شیرین تر از حکومت خودشه
درست مثل شیرینی احساس یک مادربزرگ پیر از ثمرهی درختی که کاشته
مادربزرگی که زیاد یاد مرگ میافته…
شکوایههای پدربزرگ:
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
عاقبت پدربزرگ:
دنیا همین است و چرخ گردون با دنیا بازی میکند. دنیا بازیست؛ میتوان شکوه کرد یا چیزی نگفت. آدمی احساسی است و این شکوهها را میتوان در زیباترین حالت بیان کرد. دنیای ما دنیای خوف و رجاست. دنیای بیم و امید و اگر چنین نبود دیگر اسمش دنیا نبود. پدربزرگ میمیرد. ولی نباید خیلی هم نگران باشد. پدربزرگ مسئول زندگی خویش است. پدربزرگ فقط موقعیت و فرصت پدید میآورد و الباقی قصه با اولاد است…
پایان سهگانهی پدربزرگ خوب، سه ساعت پس از نیمه شب، همچون خیلی دلنوشتههای دیگر: دردی که مرهمش نوشتن بود؛ تا شاید آرام گیرد و فرصت خواب یابم.