مقاومت؛ با/بیخشونت
من دانشگاهیم و سالهاست روی سوادم سرمایهگذاری کردهام. اما این روزها ناکارآمدم و کسی حرفهایم را خریدار نیست. چون پیشرانههای مختلفی خشونت را در تمام شهر تولید و بازتولید میکنند و کمابیش به امر روزمره تبدیل شده است. این روزها دیگر تعجب نمیکنم اگر مردی را ببینم که با اسلحه در خیابان قدم بزند و با نگاهی ازبالابهپایین مرا ورانداز کند و به من پوزخند بزند. برای من مسجل شده که مسیرهای اصلاح -آنچنان که من میخواستم- به بنبست رسیده و راستش دیگر بلد نیستم که چه باید کرد. من اکنون راهحلی ندارم و از اینرو به خودم اجازه نمیدهم که کنشهای سیاسی شما را قضاوت کنم؛ حتی آن دسته از کنشهایی که خشونتآمیز است.
احساس میکنم که اساساً چیزی از ایران نمیدانم و در نبود آمار، رفراندوم یا سایر ابزارهای شناختی، اعتراضات ۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۱ تبدیل شده به کلاس درسی برای فهم جامعه. من نادانیام را پذیرفتهام، کمتر حرف میزنم و بیشتر نگاه میکنم. همچون کشاورزی که بر زمینی بایر ایستاده و قبل از کاشتن، باید باحوصله علفهای هرز کلیشههای ذهنیاش را از ریشه بیرون آورد. در هفتههای گذشته بیشتر از هر زمانی، تحلیلها را خواندم و با چهرههای جدید آشنا شدم تا مجبور شوم شرایط لحظهی اکنون را بهتر درک کنم و نسبتم را با آن بسنجم. در این بین، مجبور شدم تا به خودم بازگردم و پذیرای تحولات شخصیتی باشم. احساس میکنم که بهلطف خشونتهای ۶ ماه گذشته، ۶ سال بزرگ شدهام و از کلیشههای اجتماعی و مذهبی که سالها در گوشهی ذهنم وول میخورد و خیلی به آنها توجهی نمیکردم، گذر کردهام. امروز یادداشت آقای رنانی را خواندم که وصف حال خودم بود و به گذر جوانان از اسلام تقلیدی اشاره داشت. به هر حال، از بزرگواری آقای جمهوریاسلامی متشکرم که کاتالیزوری شد برای خودشناسی و تبدیلکردن کلیشه به مسئله. جمهوری اسلامی فراموش کرده است که نباید چندبار از یک کلیشه بهعنوان مسئله استفاده کند؛ چرا که آن مسئله بالأخره حل میشود و مردم از آن گذر خواهند کرد. اما چه حیف که دیگر کلیشهای باقی نمانده که از آن استفاده کنند و هرچه که هست، خشونت است.
تا پیش از این خودم را منتقد کسانی در نظر میگرفتم که پشت میز نشستهاند و حداقل بوروکراسیهای پشتمیزنشینی را در ظاهر رعایت میکنند. اما این روزها تمام حوادث در کف خیابانها میافتد، بدون روتوش… گویا بزرگواران نقاب از چهره برداشته و بیریا کبودمان میکنند. یکی از ضربههای مهلکی که در چند روز اخیر بر سرم فرود آمده و هنوز از شدتش منگ میزنم، زندانیشدن تاجزادهای بود که تنها خط قرمزش خشونت بود. تاجزاده را گرفتید تا به ما بگویید که تمام مسیرها را بسته است و همهچیز به «خشونت» منتهی میشود: دقیقاً همان یگانهکاری در آن مهارت دارید. گرچه از خشونت بیزارم، آن را تداوم انقلابیگری شما ۵۷یها میدانم و از شبیهشدن به شما عار دارم، اما میدانم که مقاومت، به هر شکلی، با یا بیخشونت دقیقاً همان کاری است که اکنون هر انسان آزادهای انجامش خواهد داد.
مرسی ، خوشحال شدم از خوندن متنتون . مقاومت .