صبری که باید…
در پارک محلهمان قدم میزدم و در مسیرم چند جوان نشسته بودند. از دور به آنها نگاه میکردم و در فکر خودم به این میاندیشیدم که شاید اگر وضع مملکت بهتر بود الان یکی باید معاون یک استارتآپ و دیگری مهندس موفق یک شرکت و اونیکی یک جنتلمن تاجر میبود. ولی خب حیف که از این فرصتها در حال حاضر کم وجود دارد. توی همین افکار و احوال بودم که تقریبا به آنها رسیده بودم. یکیشون بهم فحش زشتی داد. ولی من پاسخی ندادم. چون هنوز داشتم در افکار به آنها میاندیشیدم که ای کاش واقعا همه آدمهای موفقی بود و همه در مسیر رشد قرار داشتند. قطعا در این صورت حرفهای زیادی برای بحث داشتند و بعید بود که برای پر کردن وقتشان به یک رهگذر همسن خودشان توهین کنند.
در مسیر پیادهروی به جوان دیگری رسیدم که در این جمعه شب برای خودش بلند بلند از آن آهنگهای وقیح تتلو گذاشته بود و در عالم خودش گل میکشید. با خودم فکر میکردم که اگر فردا، شنبه صبح کاری داشت، قطعا الان بهجای گل کشیدن حمام میرفت تا صبح سر کار بوی خوبی داشته باشد و کارفرمایش از او راضی باشد تا آخر ماه به رستورانی با کلاس برود و با دوست آیندهدارش سفری به خارج از کشور برنامهریزی کند. اما بعید است که فردا صبح کاری داشته باشد و سازمان زندگی او هم احتمالا در این روزها بیش از گذشته مختل شده است.
شرایط ایدهآل نیست و آدمها در وضعیتی که باید نیستند و رفتارهای طبعی ندارند. مراعات یکدیگر را کنیم و صبرمان را بالا ببریم.