جشن نیمهی شعبان و در باب مخاطبسنجی
امروز دوستان پردیسهنرهای زیبا جشنی خداپسندانه را در منطقهای حاشیهای از تهران و بمناسبت نیمهی شعبان ترتیب دادهبودند. مرا هم خبر کردند که در قسمتی ناچیز از این رویداد کمک کنم. پتانسیلهای بسیاری را در تیم اجرایی دیدم: مایهی شگفتی و مسرت بود که آن تعداد دانشجو در روزی بینالتعطیلین و بصورت داوطلبانه برای همکاری در اجرای برنامه شرکت کرده بودند. اولین رویداد بود و همیشه رویدادهای اول جذاباند: چرا که جدا از خاطرات شیرین و ماندنی، پر از سعی و خطاست! اما نکاتی هم به ذهنم آمد که شاید موجب بهبود برنامههای آتی شود…
در آزمایشی روانشناسان از مخاطبانشان، یعنی کودکان خواستند تا یک عدد «سکهی پول» را ترسیم کنند. تجزیه و تحلیلهای بعدی شگفتانگیز بود: کودکان از قشرهای طبقاتی پایینتر، سکهها را بزرگتر کشیده بودند. البته که با کمی فکر کردن هم، جوابی منطقی است: خرج کردن برای یک انسان کمتوان سنگینتر و مهمتر است و طبعا درک وی نسبت به مسائل مالی با درک یک انسان طبقهی مرفه متفاوت است. با همین مثال ساده میتوان به کلیت بیانیهی «هرم مازلو» هم رسید: نیازهای انسانها در شرایط مختلف متفاوت است و یا حداقل کیفیت نیازهایشان فرق دارد!
این تفاوت دیدگاه، امروز بهعینه قابل بررسی بود: ما دانشجویان پردیسهنرهای زیبا، با ذهنی رمانتیک و جیبی پر و شکمی سیر، جشنی را برای خودمان متصور شدهبودیم. اما ایدهآل ما با ذهنیت یک انسان حلبینشین زاویه داشت. نشانهی این تغییر دیدگاه را باید در واکنشهایشان جستوجو کنیم که انتظارش را نداشتیم؛ تخممرغ شانسیها برای پسربچهها آنقدر مهم بود که روند جشن را به آشوب بکشانند؛ غذا هم آنقدر جلوهگر بود که صفی طویل پدید آورد. پیرزنها گاه و بیگاه و بدون توجه به برنامههای رویداد، در هر فرصتی از ما تقاضای پول میکردند و چشم به راه چیزی بودند؛ و مواد مشابه…
سوال بعدی اینجاست؛ برای بهبود رویدادهای بعدی چهکار کنیم؟
۱- قوانین اجرایی کاراتری داشته باشیم!
۲- بهدنبال کاستن تفاوت دیدگاههایمان با مخاطب باشیم!
پاسخ این است: قطعا هر دو! بخش اول، با تجربه بهبود مییابد؛ اما ظرافتی که در پاسخ دوم مطرح شده را نباید نادیده گرفت. چرا که بخش اول صرفا محدود به مسائل اجرایی است و بخش دوم ممکن است سیاستگذاریهای کلی رویداد را تغییر دهد. چرا که نهایتا شاید به این نتیجه برسیم که با امکانات مشابه میتوان جشنی بهینهتر اجرا کنیم و این صرفا با همفکری، مشورت و مشخص ساختن اهداف یک جشن حاصل میشود.
در نهایت باز هم خدا را شاکرم که چندساعتی را به قصد کاری خیر در کنار دوستانم صرف کردم و انشاء الله که نقدم در جهت تقویت برنامههای آتی تلقی شود؛ مخاطبسنجی، بحثی است برای تمام فعالیتها و به قدمت تمام تاریخ! سخن را با حکایتی بهپایان میرسانم:
در دوران قحطی در بریتانیا به ملکه الیزابت گفتند که مردم دیگر نانی برای خوردن ندارند و وی پاسخی شگرف داد: خب بیسکوئیت بخورند!