تهرانی یا شیرازی؟
امروز فرصت یافتم تا با دوستی چندکلامی صحبت کنم. پیش از این بگومگوی دوستانه به واسطهی فعالیتی مشترک به شناختی متقابل از یکدیگر رسیده بودیم. شیرازی بود و مثل بیشتر شیرازیها ساده، خونگرم و خوش صحبت. بعد از آنکه آخرین بار فهمیده بود من فسایی هستم، سر صحبت را در ادامهی همین نکته باز کرد: «بنظر نمیآید شیرازی باشی. حتی فسایی هم نیستی. اصلا آنها با تو فرق دارند. اصلا جور دیگریاند. من رفیقهای زیادی از آنجا دارم و آنها مثل تو نیستند.» پس از کمی درنگ و اطمینان از اینکه صحبتش فراپیامی ندارد، عمیقا جملههایش را «احساس» کردم. حرفهایش مرا به ده سال پیش برگرداند. وقتی که مجبور شدم ناگهان در مدرسهای خاص در تهران مشغول به تحصیل شوم. یاد تمام روزهایی افتادم که هیچ یک از همکلاسیهایم مثل من نبود؛ هیچ کس را نمییافتم که مثل من یکرو و ساده باشد. هیچ کسی نبود که مانند من بهدنبال یکی دو لحظه خوشی بی دغدغه باشد. دوستی این لعنتیها هم پروتکل داشت و باید آنها را رعایت میکردی. حرفهای دوست شیرازیام مرا به یاد تک تک لحظات دوران راهنمایی و دبیرستان انداخت که عمیقا وادار شده بودم بر خلاف ذاتم، درونگرا رفتار کنم. چون که هیچ کسی نبود که دنیایش به من شبیه باشد. سالها طول کشید تا نقش خودم را دوباره پیدا کنم و در قالب «فریدی تعدیل شده» نقش ایفا کنم. فریدی که دوباره ساده و گرم باشد و البته در پروتکل تهرانیها هم تعریف شود. حرفهای امروز دوستم مرا عمیقا ناراحت کرد. انگار که «فرید تعدیل شده» دیگر فرید باب طبع شیرازیها نیست!