غایت کنشگری
کنشگر در لحظهای متوجه میشود که تمام کردههایش همه صورت است و البته تمام شهرتش را هم مدیون همین واقعیت است. چرا که مردم همه به صورت مینگرند. در حالی برای حل معضل باید نگاهها از صورت برداشته شود. از اینرو، کنشگر میفهمد که باید صورتِ کنش را کنار بگذارد تا بتواند از صورت مشکل گذر کند و با جانِ مشکل درافتد. بدتر اینکه، کنشگر در مییابد که کنشگریهایش ناخواسته بر اساس ترجیحات شخصی بوده. پس او بر نظرهای خود میشورد تا نظرگاه شخصیاش را واژگون کند. او در این لحظه باید از خویشتنِ خویش دست بکشد و برای جهانِ بهترِ «ما» از «خود» فاصله بگیرد. کنشگر با واقعیت تلخ بزرگتری مواجه میشود: در جهانِ بهتر، حتی جایی برای خودِ کنشگرش هم باقی نخواهد ماند. چرا که در جهانِ مطلوب، هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت. کنشگر دیر یا زود متوجه میشوند که ذات کنشگری زاییدهی مشکل است. اما چه فایده که او به مادرش -مشکل- وابسته شده است. اما داستان به اینجا نیز ختم نمیشود. کنشگر در مییابد که موفقیت او همراستا با موفقیتِ مشکل است: هرچه این مادرِ بدکاره پروارتر شود، شهرتِ کنشگر نیز فزونی خواهد یافت.
اما بعضی از کنشگران هم هستند که این رابطه را بر نمیتابند. آنها میپذیرند که تا لباس کنشگری به تن داشته باشند، همچنان باید ننگ این مادر را به دوش بکشند. پس لباس کنشگری از تن در میآورد و لباس دیگری به تن میکنند. شاید که این لباسِ جدید، لباسِ معلمی باشد. معلمی مختصاتی کاملاً متفاوت دارد. تبار کشنگری به مشکل میرسد و تبار معلمی به مطلوب. بنابراین معلم بیش از گلاویزشدن با صورتِ مشکل، شرایط تحققِ مطلوب را آماده میکند. اقبالِ دیگر معلم این است که کمتر با مشکلات و اتفاقاتِ روزمره گلاویز میشود و از اینرو، مجالی برای دیکتهکردن اظهارنظرهای شخصی نخواهد داشت. پس در همین آرامش است که فرصت کافی برای اندیشدن به خیر جمعی را فراهم میشود. نباید از خاطر برد که معلمان نیز همچون کنشگران به اخبار گوش میدهند، چشمهایشان از دیدن واقعیتها سرخ میشود و با جگرشان از داغ آتشِ درد میسوزد. اما آنها فریادشان را فرو میکشند تا از گرمای این درد، آتش جان را روشن نگاه دارند. آنها به مطلوب فکر خواهند کرد تا اینکه در مشکل بمانند.