تحلیل یک نماز باران
خبر: «در پی گزارش سازمان هواشناسی مبنی بر ورود سامانهی بارشی و هشدار وقوع سیلاب، امروز ائمهی جمعهی استان فارس نماز باران اقامه کردند!»
برای تحلیل این خبر، بهتر است که جامعه را به سه دسته تقسیم کنیم:
اول، انسانهای مذهبی و مخلصی که به تأثیر نماز باران باور دارند و در روزهای آتی از استجابت دعایشان خوشنود خواهند شد و خدا را شکر خواهند کرد.
دوم، بخشی از جامعه که ائمهی جمعه را به سوءاستفاده از باورهای مذهبی و بازی با احساسات مردم متهم میکند.
سوم، شورای سیاستگذاری ائمهی جمعهی استان فارس که برگزارکنندهی نماز باران است.
اما قبل از تحلیل گروه سوم، باید به یک پرسش اساسی پاسخ بدهیم: آیا این شورا، پیش از برگزاری رویداد، از پیشبینی سازمان هواشناسی مطلع بوده یا خیر؟ از آنجایی که میبینم ائمهی جمعه نسبت به اخبار و احوال روزگار وقوف دارند و پشت تریبون هفتگیشان از شرایط شهر و جامعه، تا برجام و جهان اظهارنظر میکنند، به نظرم آنها اخبار هواشناسی و هشدارهای آبوهوایی هفتهی اخیر را نیز شنیده باشند و با علم به بارش باران در روزهای آتی، نماز باران را برگزار کردهاند.
پرسش بعدی این است: پس چرا اساساً نماز باران برگزار شده؟ احتمالاً بسیاری از ما از انگیزههای سیاسی یاد خواهیم کرد و از این بحث قدیمی یاد میکنیم که برخی به دنبال گرهزدن رحمت الهی با گناه و تقوای جامعه هستند و خشکسالی را به گردن مردم بیندازند. این یک تحلیل از منظر سیاسی است. اما اگر بخواهیم تحلیل دینی کنیم، با این واقعیت مواجهیم که امروز، بیشتر از هر لحظهای در تاریخ، بارش رحمت الهی را به علم متکی میدانیم و متولیان دین، نماز باران را بر مبنای گزارشهای علمی برگزار کردهاند. در نهایت، این خود شما هستید که میتوانید رویداد امروز را ترویج دینباوری خرافی یا ترویج عقلباوری دینی در نظر بگیرید.
اگر از اخبار روزانهی سیاسی عبور کنیم و تغییرات آرام فرهنگی را در نظر بگیریم، گویا رفتار متولیان دینی هر روز بیشتر شبیه به رفتار «شاه عادل» داستان شازده کوچولو میشود…
شازده کوچولو دل به دریا زد و از پادشاه تقاضایی کرد :
– دلم می خواهد غروب خورشید را تماشا کنم…. خواهش می کنم به خورشید فرمان بدهید که غروب کند…
– تو هم غروب خورشید را خواهی دید. من دستور می دهم که خورشید غروب کند ولی چون باید سیاست کشورداری داشته باشم، تا مساعد شدن اوضاع منتظر می مانم.
– اوضاع کی مساعد می شود؟
پادشاه تقویم قطوری را ورق زد و گفت :
– ها ها ها… امشب… در… در حدود ساعت هفت و چهل دقیقه. در آن موقع می بینی که فرمان من چطور اجرا می شود!