به کام سیاست یا توسعه؛ نقدی بر کارزار برکناری شهردار
در این روزهای پسا انتخاباتی، جریانی متفاوت نسبت به جریان قبل پیروز شد و نهاد ریاست جمهوری را به دست آورده و این روزها در تلاش است تا مهرههای وزارتش را بچیند و در بازی توازن سیاسی، همسوترین افراد خود را معرفی کند. اما همزمانی این اتفاق با تلاش بخشی از جامعه برای برکناری شهردار وقت تهران برایم چیزی بیشتر از یک اتفاق ساده است. شهردار این روزهای تهران علیرضا زاکانی است؛ مهرهای که کارنامهای سیاسی دارد تا اجرایی، در بسیاری از مسائل نگرشهای غیرمعتدلی میگیرد و در مناظرههای انتخابات ۱۴۰۳ تندترین، غیرواقعگراترین و غیراخلاقیترین حرفها را علیه رئیسجمهور جدید بیان کرده است. با این وجود پس از انتخابات، در بیانیهای بر لزوم همکاری بر رئیسجمهور منتخب تأکید کرد.
بر کسی پوشیده نیست که شهرداری تهران از چه قدرتی برخوردار است و چرخش مالی و دستگاههای اجرایی پرشماری ذیل نظارت او در جریانند. اما آغاز این توجهِ خاص به نهاد شهرداری از سالهای پایانی دههی شصت و با روی کار آمدن کرباسچی همراه شد. هنگامی که او این مسئولیت این نهاد را پذیرفت و البته آنچنان توانمندی نشان داد که دورهی مسئولیتش به هشت سال رسید که تا آن زمان رکورد به شمار میآمد. بخت با شهردار همراه بود، چنانکه دولت وقت هاشمی رفسنجانی نیز بر مسند بود و کرباسچی حتی در جلسات هیئت دولت حضور داشت. در این دوره کرباسچی شهرداری قدرتمند به شمار میآمد. با این وجود در سالهای پایانی دههی هفتاد، کرباسچی به پای میز محاکمه کشیده شد که در دادگاهی علنی که در صداوسیمای جمهوری اسلامی پخش میشد. دادگاههای کرباسچی نقطهی پایانی بود از جملهای که در دورهی دولت هاشمی پررنگ شده بود: سیاسیشدن نهاد شهرداری. اما این پایان داستان نبود و اتفاقاً به یک ابزار برای جریان سیاسی مقابل تبدیل شد. در سالهای بعدی احمدینژاد جای کرباسچی نشست و او نیز آنچنان در پلههای سیاسی ترقی کرد که رییس جمهور شد. شهرداران بعدی نیز، از قالیباف تا زاکانی برای رقابت بر مدیریت کشور با یکدیگر رقابت کردهاند.
اما نهاد شهرداری فقط از طریق شهردارش سیاسی نشد. از سال ۱۳۷۸ تاکنون این شورا سه آرایش سیاسی را چشیده است. آرایش تماماً اصولگرا (دوره دوم و ششم)، تماماً اصلاحطلب (دوره اول و پنجم) و تلفیقی (دوره سوم و چهارم). مرور این ادوار نشان میدهد که پس از هیجانات دو دورهی اول، بالأخره در دههی هشتاد شورا وضعیتی تلفیقی گرفت. اما آنچه که این نظم را بر هم زد، انتخابات ۱۳۹۶ و انتخابات پرشور دوم دولت حسن روحانی بود. اصلاحطلبان و طرفداران روحانی حرف خود را بر کرسی نشاندند و لیستی تماماً جناحی را به شورا روانه کردند. البته که چنین نگاه سیاسی به شورای شهر نیز با انتقام انتخابات ۱۴۰۰ به سود اصولگرایان به پایان رسید که همچنان دورهی آنها ادامه دارد.
مروری بر این وقایع تاریخی نشان میدهد که تاکنون جریان تحولخواه (اصلاحطلب یا هرچه بنامیم) دو بار نهاد شهرداری را سیاسی کرده تا آرایش قبلی آن را بر هم بزند. شاید که آنها چارهای ندیدهاند جز اینکه با اتکاء به افکار عمومی و ایجاد رنگوبوی سیاسی-رسانهای، بر آتش آن بدمند تا بتوانند نیروهای اجرایی اصولگرا را از زمین شهرداری بیرون کنند. اما آنچه که آزارم میدهد و مرا به نوشتن این یادداشت وا داشته این است که توسعهی شهر چقدر با جهتگیریهای سیاسی نسبت دارد؟ اگر از لایههای گفتمانی و نمادین بگذریم، شهردار خوب چقدر باید سیاسی باشد و آیا اساساً جهتگیریهای سیاسی شهردار لطفی به توسعهی شهر خواهد داشت؟ آیا قدرت سیاسی شهردار نسبتی مستقیم با افزایش فساد و حواشی او ندارد؟ برای مثال، اگر کرباسچی شهرداری کمتر سیاسی بود، آیا خود را مجبور به اجرای طرح جامع تهران نمیدید و دال قانونگرایی تقویت نمیشد تا دال جناحگرایی؟ آیا در وضعیت غیرسیاسیِ نهاد شهرداری، باز هم اختلاسهای خاموش تا این حد تکرار میشد و یا محاکمههای کرباسچی تا محمدعلی نجفی رقم میخورد؟ آیا میشد راهی دیگر پیمود که برای سعادت و توسعهی شهر مفیدتر باشد تا سعادت سیاسی جناحها؟
نگرانی دیگری دارم از جمله اینکه این روزها بیش از نیمی از مردم در سرنوشتسازترین انتخابات کشور نیز حضور نداشتند و بنابراین، قطعاً اعتباری به بازیهای جناحی نمیدهند. اینکه درست چند روز پس از پیروزی نامزد تحولخواه، برخی از مشاورین جناح او علناً به دنبال برکناری شهردار تهران باشند برایم بیش از همه تداعیگر همان تمامیتخواهی سیاسی است که این جریان تاکنون دوبار در نهاد شهرداری انجام داده است.
سخن کوتاه کنم که روی سخن من با کسانی است که مجدداً فرصت یافتهاند تا با صندوقهای رأی آشتی کنند و البته با فرصتجویانی که در این سالها از مدیریت دور بودهاند: من سعادت شهر را در توسعهی آن میدانم و خطکش من برای ارزیابی توسعهی شهر جناحی-سیاسی نیست. از اینرو، حتی پیشرفتهای شعارزدهی قالیباف برای این شهر را ارج مینهم. با وجود آنکه هیچ ابایی ندارم که کارنامهی اجرایی زاکانی را نقد کنم (و البته یادداشتی نیز در سال ۱۴۰۱ در سایت کوبه علیه زاکانی نوشته بودم)، اینبار بهعنوان یک شهروند اذعان میکنم که بزرگترین تهدید توسعهی شهرِ من سیاسیشدن نهاد شهرداری آن است و اولویتهای بعدی را جناحی در نظر میگیرم. شهرداری فارغ از اینکه «اینوری یا آنوری» باشد، نهادی است مبتنی بر بروکراسی و منطق سرمایه و توسعه و در واقع موتوری است که مفهوم شهروندی را تقویت و بازتولید میکند. از اینرو هر آنچه که به تضعیف این ساختار بیانجامد را مضر میدانم. از مولانا یاد میکنم که داستان درویشی را نقل کرده که از تمام دار دنیا خری داشت و دزدانی سیاستمدار این خر را از درویش دزدیدند و با تاراج پول آن درویش را به مقام خریت رساندند. برای من درویشِ این داستان شهروندان تهرانیاند که تاکنون توانستهاند مفاهیمی نصفهنیمه از مفهوم شهروندی و توسعه را فرا بگیرند و در مقابل نگرانم که دزدان جناحی مفاهیم سیاسی را جایگزین کنند.
فوت رئیسی را فرصتی میدانم که احتمالاً به غیرهمزمانشدن انتخابات شورای شهر با انتخاباتهای سیاسی دیگر منجر شود و امیدوارم که همین عدم همزمانی به جدایی هر چه بیشتر این شورا با سیاست بینجامد. خلاصه آنکه کارزار فعلی را ارج مینهم، از اینرو که بازتابدهندهی آگاهی شهروندان نسبت به شهر است؛ اما از پیامدهایش واهمه دارم و ابداً به بهرهبرداریهای سیاسی بعدی -نظیر رأیدادن لیستی به یک جناح سیاسی خاص- تن نخواهم داد.