تصورات در میدان نبرد؛ نگاهی به عقلانیتهای موازی در یک نهاد قدرت
بررسی دو تصور از تهران[۱]
در سال گذشته، مرکز مطالعات و برنامهریزی شهرداری تهران در جهت تسهیل دسترسی به منابع، تعدادی از اسناد و طرحهای پژوهشی را بهصورت آنلاین منتشر کرد.[۲] از فرصت استفاده کردم و نگاهی به کتابها انداختم. در بین آنها، دو عنوان نظرم را جلب کرد: «نقشۀ راه جهانشهر تهران»[۳] و «نقشۀ راه طراحی برند تهران»[۴]. هر دو، آیندهای خاص از تهران را تصور میکنند و برای تحققبخشی به آن، راهکارهایی را تجویز میکنند. علاوهبراین، هر دو در یک سال و با اختلاف چندماه، ذیل معاونت یک شخص نوشته شده[۵]، اما کاملاً از یکدیگر متفاوتند؛ انگاری که در دو قلمروی فکری متفاوت تولید شدهاند و حتی از جهانبینیهای متفاوتی سخن میگویند. تفاوتی که حتی قابلتعبیر به تناقض و تنافر است. در ادامۀ این یادداشت قرار است که این دو سند بررسی و بعد مقایسه شود.
اما قبل از بررسی، لازم به توضیح است که هر دو سند برچسب «پیشنویس غیرقابل ارجاع» را یدک میکشند. بنابراین احتمالاً پیش از انتشار نهایی، توسط مدیران بالادستی تغییر کرده باشند. حتی ممکن است یکی از این اسناد از دستور کار خارج شده باشد و به چاپ نهایی نرسیده باشد. اما هیچکدام از این احتمالات، تغییری در تحلیلهای این یادداشت وارد نمیکند. چرا که قرار نیست عملکرد یا عقلانیت غالب بر شهرداری را ارزیابی کنیم، بلکه میخواهیم عقلانیتهای موازی در یک نهاد را بررسی کنیم و به این واقعیت برسیم که گاهی یک نهاد قانونگذار، پیش از اجرای یک تصمیم، ممکن است بر سر چندراهیهایی قرار گرفته باشد و به دلایلی، یکی را برگزیده باشد. بررسی این اسنادِ متناقض میتواند درک ما شهروندان، معماران و کنشگران را نسبت به نهادهای سیاستگذار بر معماری واقعگرایانهتر کند. چرا که ما از فرآیند قانونگذاری و انتخابهای گوناگون شبکۀ قدرت بیخبریم و صرفاً از راهکارهای نهاییِ بَزَکشده اطلاع مییابیم. به همینخاطر، عموماً نهادهای سیاسی را یکپارچه در نظر میگیریم و در دام نقدهای ایدئولوژیک میافتیم و از تحلیل واقعگرایانۀ وضعیت بازمیمانیم. اینجا قرار است که مصداق کوچکی از تناقضات یک نهاد قدرت در فرآیند قانونگذاری برای معماری را بررسی کنیم و فراتر از رولایهها را ببینیم.
بررسی «پیشنویس غیرقابل ارجاع نقشۀ راه جهانشهر تهران»
نقشۀ راه جهانشهر تهران از راهی روشن سخن میگوید که انگاری وجود دارد و فقط کافیست که آن را پیمود! چنانکه نخستین جمله اینطور آغاز میشود: «تهران، جهانشهری است فرهنگی، دانشبنیان با هویت اصیل ایرانی و اسلامی، زیبا، مقاوم، مرفه و معیار در دنیای اسلام. بر همین اساس، در سند چشمانداز تهران در افق ۱۴۰۴، تهران به عنوان یک جهانشهر فرهنگی مطرح شده است».[۶] اگر با این سنخ از اسناد آشنا باشیم، احتمالاً میدانیم که قرار است چنین ادبیات توصیفی و آرمانگرایانهای تا دهها صفحه امتداد یابد و با کلماتی پرطمطراق و با تکیه بر اسناد بالادستی تصویری باشکوه از تهران ترسیم کند.
در بخش بعدی این سند، سیاستگذاریها و اقدامات کلی در عرصههای مختلف اقتصادی، فرهنگی، زیستمحیطی، حملونقلی، امنیت شهری و مدیریتی پیشنهاد میشود. در بخشهای پایانی، بهمنظور اجراییشدن این نقشۀ راه، دستور تشکیل یک ستاد داده میشود: قرار است که تمامی مقامات اجراییِ بلندپایه، از شهردار گرفته تا استاندار و نمایندۀ رییس جمهور گرد هم بیایند و برای تحقق به این تصور، بکوشند.
اینجا قصد ندارم موفقیت یا عدم موفقیت این سند را ارزیابی کنم؛ بلکه آنچه مهم است، توجه به نوع ادبیات و شیوۀ استدلالهاست. در این سند تمامی ارجاعات به اسناد بالادستی و از پیشتعیینشدهای بازمیگردد که از تصوری بزرگتر سخن میگوید و قانونگذار (شهرداری) میکوشد تا در نقش کارگزار، این تصور را تحقق بخشد.
بررسی «پیشنویس غیرقابل ارجاع نقشۀ راه طراحی برند تهران»
مفهوم کلیدی در این سند همان «برند» است. اما «برند چیست؟ …]برند[ عبارت است از یک نام، اصطلاح یا نشانه که محصولی را از محصولات دیگر متمایز میسازد… مهمترین چیزی که تعریف برند بر بنیاد آن استوار شده است… مقولۀ کلیدی «تمایز» است. تمایز مبنای برندسازی است. وقتی از تمایز سخن میگوییم در اساس وارد بحث از مقولۀ هویت خواهیم شد».[۷] اما هویت، در دنیای «برند» به چه معناست؟ آیا این هویت، همان هویتی است که در سند قبلی، «هویت اصیل ایرانی و اسلامی» را میسازد؟ قطعاً خیر! «هویت در اینجا… عبارت است از نحوۀ بازشناسی این شیء در اذهان عموم مخاطبان». بنابراین اساس این نقشۀ راه بر اساس شناخت تصور عموم شکل میگیرد و قرار است با درک ذهنیت عموم، وضعیت موجود را فهمید و وضعیت مطلوب را پیشنهاد داد. بنابراین شیوۀ استدلال این نقشۀ راه با دیگری، از زمین تا آسمان متفاوت است.
در بخش بعدی این سند، تصور عموم بازگو میشود. گزارشی از پیمایش صورتگرفته ارائه میشود و دیدگاه ۱۵۰۰۰ شهروند ایرانی دربارۀ تهران را تشریح میکند: از میزان حس تعلق تهرانیها و غیرتهرانیها نسبت به تهران میگوید؛ از اینکه نقطه ضعف و قوت تهران چیست؛ به این واقعیت اشاره میکند که مردم با شنیدن نام تهران، یاد «آلودگی، ترافیک و هیاهو» میافتند؛ از اینکه تهران برای ما «خاکستری» است؛ از اینکه بوی «دود» میدهد و بیش از همه، طعمی «تلخ» دارد.
اما بعد از تشریح پیمایش و توضیح یافتهها، جذابترین لحظۀ این سند فرا میرسد. جایی که قرار است تصورات متفاوتی از تهران روی میز قرار گیرد و بعد «دست به گزینش بزنیم» و یکی از «سناریو»ها را برای برند تهران انتخاب کنیم. سناریوهایی کاملاً متفاوت از یکدیگر:
– تهران، شهر ملی؛ شهری که علاقۀ به آن همسان با علاقۀ به وطن است و بر اساس نمادهای ملی و میهنی شکل گرفته.
– تهران، ایرانشهر؛ شهری قابلافتخار که نماد ایرانشهر متکثر و توسعهیافته در هزارۀ سوم است.
– تهران، شهر تنوع فرهنگی؛ شهری چندفرهنگی که شهروندان تعارض با فرهنگ بومی و محلی خود نبینند و برایشان احساس تعلق بیافریند.
– تهران، فرصتی برای تعالی؛ شهری که فرصتهای تعالی دنیوی و اخروی را برای ساکنان و گردشگران به وجود بیاورد.
– تهران، شهر شور و زندگی؛ شهری که در آن بسیاری از افراد برای تحصیل و کار به آن میآیند و شوری مضاعف بر آن حاکم است.
– تهران، شهر امید و انتظار؛ تهران شهری است مترقی که شهروندان در آن آرزو، امید و انتظاراتی دارند.
در مرحلۀ سوم، مجری طرح، به استناد پیمایش انجامشده و بر پایۀ ذهنیت عموم مردم، یکی از سناریوها را انتخاب میکند: «تهران، شهر تنوع فرهنگی» و برای دفاع از این سناریو، چنین اظهار میدارد که «وقتی از مخاطبان این مطالعه، یعنی شهروندان و ساکنان تهران پرسیدیم که «شما کجایی هستید؟» بسیاری از آنها زادگاه و زادبوم نیاکان خود را بر هویت کنونی خود به عنوان شهروند تهرانی، اولویت میدادند و این نشاندهندۀ آسیب جدی و معضل بنیادین در طراحی برند تهران است. در نتیجۀ همین تلقی است که همۀ کوششهای شهرداری و شهردار به واسطۀ فقدان این پیوند عاطفی، در نقطۀ نهایی عقیم میماند و نمیتواند به شکلگرفتن تصویر مناسب و مورد نظر از تهران بیانجامد». در بخش پایانی نیز راهکارهایی برای تحقق این سناریو پیشنهاد میشود تا رسالت نقشۀ راه کامل شود.
با نگاهی دوباره به رویکرد و ادبیات این سند، متوجه فرآیند متفاوتش با سند قبلی خواهیم شد: ابتدا نظر مردم پرسیده شد و آینده بر اساس امروز برنامهریزی گردید. در این سند از تصورات مختلفی یاد شد و در نهایت یک تصور (سناریو) انتخاب شد. اینکه پیمایش صورتگرفته مهندسیشده یا واقعی است، برایم مشخص نیست. اما این روش حداقل ظاهری انتخابیتر از سند قبلی دارد. شهردار صرفاً کارگزار اسناد بالادستی نیست، بلکه فکر کرده و دست به انتخاب زده است.[۸] علاوه بر این، ظاهراً نظر مردم مورد توجه است و آینده بر اساس مسئلۀ امروز تصور خواهد شد.
تحلیل تناقض
تا اینجا دو نقشۀ راه را بررسی کردیم. نقشۀ راه اساساً (roadmap) بر اساس تصوری از آینده شکل میگیرد و با درنظرگرفتن راهکارهایی در طول زمان، تحقق اهداف کوتاهمدت و بلندمدت را میسر میکند. نقشههای راه خیلیوقتها آنچنان ملموس هستند که صورتی بصری پیدا میکنند و در قالب دیاگرام نمود مییابند. بنابراین نقشههای راه یکی از بهترین اسنادی هستند که تصورات (imagination) را برایمان عیان میکنند.
با مرور کوتاه این دو سند، به این نتیجه میرسیم که دو تصور کاملاً متفاوت در یک زمان و تنها از یکی از صدها نهاد تأثیرگذار بر تهران برخاسته است. برایم مشخص نیست که کدام تصور، تهران را به رستگاری میرساند، اما مطمئنم که شکلگیری این دو تصور، نشاندهندۀ تقابل اراده در شبکۀ نهادهای سیاستگذار در تهران است. در این بازیِ شبکههای قدرت، نهاد شهرداری در میانه ایستاده و با تولید دو تصور متناقض، کوشیده تا برای هر جریانی، پاسخی درخور، آماده داشته باشد. علاوهبراین، تولید این تصور، نشاندهندۀ این واقعیت بدیهی است که هر دو ایده، حامیانی (کم یا زیاد) در بدنۀ نهاد سیاستگذار دارد.
روایت من اینجا به پایان میرسد و باقی داستان را میتوانید هرجور که دوست دارید تکمیل کنید. مثلاً ممکن است که در تقابل این دو نقشۀ راه، یکی بر دیگری پیروز شده باشد و سعادتمند از میدان نبرد بیرون آمده باشد، بودجههای بعدی را از آنِ خود کرده باشد، در قالب بخشنامه به نهادهای مختلف ابلاغ شده باشد و در قالب اخبار به گوش ما رسیده باشد.[۹] اما آنچه که در اخبار برای ما شهروندان، معماران و کنشگران اجتماعی بازگو نمیشود، همان تقابل تصورات متفاوتی است که در بدنۀ نهادهای سیاستگذار رخ داده. ما از میدان نبرد کاملاً بیخبریم. ما فقط روایتهای پیروزمندانۀ یک تصور را میشنویم و معمولاً از تصورات مغلوب بیاطلاعیم. به همینخاطر گاهی سادهانگارانه نهادهای قانونگذار را «فاقد عقلانیت» یا «خلاقیت» در نظر میگیریم. گاهی هم دچار مبالغه میشویم و بازی شبکۀ قدرت را به چند شخص تقلیل میدهیم و چهرههایی سیاه و سفید برای داستانمان خلق میکنیم. اما بزرگترین دام در نقد نهادهای قدرت در معماری این است که تحلیل خود را بر مبنای کلیشههای ایدئولوژیک تکرار کنیم و فراموش کنیم که «ایدئولوژی گردوغبار برآمده از میدان نبرد است».[۱۰]
[۱] عکس از امیرسالار مظاهر کرمانی.
[۲] https://rpc.tehran.ir/Default.aspx?tabid=1456
[۳] https://rpc.tehran.ir/default.aspx?tabid=306&ArticleId=22955
[۴] https://rpc.tehran.ir/default.aspx?tabid=306&ArticleId=22956
[۵] هر دو کتاب متعلق به نهاد «مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران – دبیرخانه مرکزی تحول مدیریت شهری» است و مقدمهی هر دو سند توسط بابک نگاهداری -رئیس مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران- نوشته شده است. به استناد اطلاعات کتابشناسی این منابع، چاپ اول هر دو سند به سال ۱۳۹۴ بازمیگردد.
[۶] مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران – دبیرخانه مرکزی تحول مدیریت شهری (۱۳۹۴)، نقشهی راه جهانشهر تهران (پیشنویس غیرقابل ارجاع). تهران: موسسه نشر شهر.
[۷] مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران – دبیرخانه مرکزی تحول مدیریت شهری (۱۳۹۴)، نقشهی راه طراحی برند تهران (پیشنویس غیرقابل ارجاع). تهران: موسسه نشر شهر.
[۸] قطعاً در بهوجودآمدن اسناد بالادستی هم دهها تصور متناقض دربرابر یکدیگر صفآرایی کرده و حالا یکی از آنها بهصورت متصلب خود را بر معماری و شهر تحمیل میکند. بنابراین این صحیح نیست که اسنادی از جنس سند اول را غیرمتفکرانه دانست، اما از پرسپکتیو شهرساز و معمار دیگر ما فکری نخواهیم کرد و صرفاً از تصور نهادهای بالادست پیروی خواهیم کرد.
[۹] قطعاً خیلی وقتها هم ماجرا به این سادگیها به پایان نمیرسد و تصورات شکستخورده در قالبهای جدید بازنمایی میشوند و یا نهادهایی عملاً زیر بار مصوبات نمیروند.
[۱۰] جملهای از دولوز که من از استاد مشاورم، آرش حیدی نقل میکنم.