فنا؛ بیانیهای برای بازشناسی هنر ایرانی
بیانیه
ایران من یک مرد مقنی است که با سختکوشی، راهکار مدارا با این سرزمین خشک را فرا گرفته و ساختمانی عظیم از چاهها و قناتها را بر پا کرده که عظمتشان، متواضعانه در دل خاک پنهان شده است. تمدن ایرانی برای من یک دخترک نحیف و استخوانی است که سالها پای دارِ قالی نشسته و تمام آرزوها و محنتهایش را به تاروپود فرش گره زده، به این امید که بالأخره روزی این شاهکار هنری در زندگی روزمره مورد استفاده قرار بگیرد و با خاکِ پای دیگران جا افتادهتر شود.
معماری ایرانی هم غیر از این نیست. اگر از دورهی معاصر فاصله بگیریم، ما به قدمت چندهزاره کوشیدهایم که معماریهایی خشتی بنا کنیم که قابلقیاس با شکوهِ معماری سنگی اروپایی، عثمانی یا هندی نیست. در مشاهدات اخیرم، دریافتم که حقیقتاً شکوه معماری عثمانی ازلی است؛ اما دلم برای بازیگوشیهای ظریف مقرنسهای مساجد ایرانی تنگ شده بود و اتفاقاً پرطنینترین تزئینات مسجد شیخلطفالله اصفهان را به خاطر آوردم.
مقایسهی گنبد مسجد شیخلطفالله با گنبد مساجد عثمانی یا قیاس معماری ایران با کلیساهای باروک اروپایی، بزرگترین خیانتی است که هر کسی میتواند به این تمدن کرده باشد. از اینرو معتقدم که ما باید در مسیر توسعه در جهان معاصر، از چشموهمچشمیهای گزاف سر باز نهیم و از ساختن بزرگترینها فاصله بگیریم. این رقابتهای کمّی صرفاً مناسب کشورهایی است که تاریخِ مصرف ایدئولوژیهایشان منقضی شده و میخواهند از طریق مهندسی، ایدههایشان را اثبات کنند؛ یا کشورهایی بیقید از گذشتهی تاریخی که با ثروت هنگفت، به هر قیمتی تشنهی دیدهشدن هستند. ایران نیازی به این ندارد که با چنین چیزهایی دیده شود.
من هنر و معماری ایرانی را بهغایت متواضع و ظریف یافتهام و واژهی «معماریِ فنا» را از دوستم امیرحسین مقتدایی وام میگیرم و تعبیر درستی از معماری ایرانی میدانم. اما این کلیدواژه صرفاً بازنمای هنر و معماری ایرانی نیست، بلکه مختصات تمدنی ما نیز همینقدر سرشار از مفاهیم فانی است. اقلیم خشک ایران باید هر بار به ما سیلی بزند که موقعیت ما با موقعیت دشتهای سرسبز آناتولی و اروپا و هند متفاوت است. دیگر ضرورتی نمیبینم که بکوشیم هنری شکوهمند ایجاد کنیم؛ چرا که سابقهی شکوهمندسازی بسیاری از تمدنهای دیگر از ما غنیتر است. پیشنهاد میکنم که بر مفهوم فنا توجه کنیم و معتقدم که این مفهوم ظرفیت کافی برای توسعه و گردشگری را نیز در دنیای معاصر به همراه دارد و با خوانش میانفرهنگی از جهان امروز نیز منطبق است. از دریچهی هنر فانی، امکان کنشگری افراد بیشتر میشود و سایهی سنگین هنر تشریفاتی و ازبالابهپایین نیز کمرنگ میشود.
باید از توهم اندیشههایی بگریزیم که ستایشگر شکوهمندیاند و همچون کشورهای توسعهیافته، همهی معمار-سلبریتیهای برجساز را به چین و امارات تبعید کنیم. اینچنین است که تازه میتوانیم به میراث خاصِ هنریمان توجه کنیم. اگر هنر ژاپنی در جهان امروز در فرم انیمهها بازنمایی میشود و محتوای فرهنگ ژاپنی را بازتاب میدهد، ما نیز باید روایتی متفاوت از هنر ایرانی عرضه کنیم که با دیدگاه آن مرد مقنی و دختر قالیفروش در تناظر باشد و مفاهیم ظریفِ عاشقانه و فنای عارفانهی شعر فارسی را شکوفا کند.
پایان
در تکمله، به قلم امیرحسین مقتدایی:
اگر به شاعران و عارفان این قلات پهناور مینازید، ایدهی ترویجی بسیاریشان فنا بود. طبعاً سایر محصولات فرهنگی آن دورهها نیز دور از این مفهوم نیست. همانطور که آنان جاودانهترین اشعار جهان را با مفهوم متقابل آن خلق کردند، معماری ایران نیز با همهی شکوه و جاودانگیاش که در تمام آثار معماری قرون وسطی ایده محوری بود، برخلاف آنها در درون ایده فنا را نیز حمل میکند. پس طبیعی است بلندترین طاق جهان با حدود پنجاه متر ارتفاع با همین مادهی فانی خاک بنا کند.
پینوشتی به بهانهی توئیت اخیر: آسیبشناسیهای مخرب
درک مفهوم «ایران» چنان پیچیده است که صرفاً با وجود کلانروایتها قابلفهم میشود؛ کلانروایتها داستانی کلی را از ایران به تصویر میکشند که سادهتر و همهفهمتر است و معمولاً با ارزشهایی بیرونِ از خودِ ایران پیوند دارد؛ از ملیگرایی تا ایدئولوژی و همین معانی بیرونی زمینهی حکومت و مشروعیت و سازوکارهای بعدی را فراهم میکند. امروزه همین ارزشهای بیرونی مورد سؤال قرار گرفته و از اینرو، هر دلسوزی میکوشد که مفهوم خودِ ایران را، فارغ از معانی بیرونی آن پیدا کند.
اما اینجستوجو بهسادگی ختم بهخیر نمیشود و به مفاهمه نمیرسد. چالش از آنجایی آغاز میشود که هر کدام از عینکهای نظری درکی متفاوت از مسئلهی ایران را نشان میدهد. اما مشخصاً بسیاری از ما ترجیح میدهیم که در مواجههی با مسئلهی ایران، بهجای بازشناسی آن، مسئله را به «آسیب» فرو بکاهیم و با ابزارهای مقایسهای، مثل مقایسهی ایران با غرب، یا مقایسهی ایران با توسعه، حتی فرصتی برای بازشناسی خود مسئله نداشته باشیم و سریعاً آسیبشناسی کنیم. برای مثال آقای رسول جعفریان در توئیتی در ۹ فروردین ۱۴۰۳ از جانمایههای معماری برای ادای مفاهیمشان کمک گرفته و چنین اظهار کردهاند:
مشخص نیست که این ایده یک بازی استعاری است یا دستورالعملی برای آینده؛ هرچند که تجربهی سنتگرایی در دههی پنجاه نشان میدهد که گاهی چنین ادبیاتی با منطق خاصِ خود ممکن است جدی گرفته شود. با این تفاوت که آن بهدنبال توجیه تمدن بود و اینیکی با بنیادهای تمدنما در افتاده. چنین مؤاخذهی تندی از این تمدن و تفکر خاکی، تداعیگر مجلهی آرشیتکت در دههی بیستم شمسی است که میکوشید تا معماری سنتی را دور بیندازند تا حق بتوارهای وارداتی بهنام بهداشت را به جای آورد. اما آنچه مسلم است، اینکه در رویکردهای آسیبشناسانه بهجای شناخت درونی مسئله، یا خوانش تاریخی یا تحولات ماهوی آن، سریعاً مسئله بر اساس معیارهایی بیرونی تحلیل میشود و پس از تبدیل «مسئله» به «بیماری»، نسخههایی برای درمان فوری آن تجویز میشود. اما همین تجویزها، زخمهایی عمیقتر بر پیکرهی نحیف ایران وارد کرده، میکند و خواهد کرد!