آزادگی و کنشگری در روزمرگیهای من
اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!
من این عبارت رو خیلی دوست دارم. این جمله خیلی انتلکتیه. انگار میگه آقا یه لحظه دین و خدا و پیغمبر و قیامت رو بیخیال، بیا بر اساس عقل خودت بهم بگو این کاری که میکنی درسته یا نه؟ اما خب همین که آدم بخواد آزاده بار بیاد هم هزارتا پیشزمینه میخواد. اینکه بر خلاف جریان غالب صحبت کنی، به خودت حق انتخاب بدی، خودتو به خواب نزنی و اصن به خودت حق فکر کردن بدی. من برای اینکه همهی پیشزمینههای آزادگی رو بیام تشریح کنم خیلی کوچیکم. ولی میخوام این وسط یکیشونو بگم: برای آزاده شدن باید «کنشگر» باشی. چطور میشه کنشگر شد؟ با تمرین و نقد و تحلیل و محفوظ دونستنِ حق انتخاب برای خودت. من فکر میکنم یه نسبت دیگهای هم بین کنشگری و آزادگی وجود داره و اونم اینه که آدمای آزاده سعی میکنن زیردستشون رو کنشگر بار بیارن و در مقابلش، یه آدم غیرآزاده سعی میکنه تو رو مطیع خودش کنه.
حالا بریم تو خونواده بررسی کنیم مامانبابامون چقدر به ما حق کنشگری دادن… یا مثلا توی مدرسه چقدر الکی خطبهخط جملهها رو حفظ کردیم تا بهجای آزادگی، گوسفند بار بیایم. توی دانشگاهم البته وضع درسا خیلی بهتر نشد. لااقل خوشحالم یه لحظههایی توی کارای تشکیلاتی دانشجویی کنشگرتر بودیم. حالا که اومدم ارشد انتظار داشتم توی این مقطع که تمرکز روی درس و بحثه و راجع به کشک و بادمجون و سیاست کمتر بحث میکنیم، یکی واسم چوپون نشه و حق نقد رو ازم نگیره. واسه همین چندتا استادی باهام قهرن.
هرچی پیرتر میشی شیرینی گوسفند بودن به سختی کنشگری میچربه. اگه سنتون بیشتر از منه قطعا بیشتر از من این مسئله رو تجربه کردین و اگه کمتره، یادتون باشه توی این دوراهی زیاد قرار میگیرین. پس تا تایم دارین تمرین کنین.