پایانی دیگر از یک آغاز
انجمن یک سال دیگر بزرگ شد. اگر انسان بود، دیگر باید نوجوان خطابش میکردیم! زنده ماندن تا به این سن و در این شرایط فینفسه افتخار است و عمرش دراز باد!
اما من بهدنبال بهانهای بودم تا از مشاهدات یکسالهی خودم بنویسم؛ از فرصتی که بهدور از هیاهو، دانشگاه و تشکلها را ورانداز کردم؛ از این که توفیق یافتم با جامعهشناسی گفتوگو کنم که پژوهشش در همین موضوع بود. یکی از جملههایش مرا به فکر واداشت: سنگ بنای ایجاد انجمنهای علمی را به زمان ریاست جمهوری خاتمی نسبت میداد و هدف این تشکل غیرسیاسی را تقویت یک نوع «سبک زندگی» میدانست. پس رسالتی بزرگ و فرهنگی را بر دوش آن احساس کردم.
به این فکر بودم که با فرض صحت، چرا به این سبک زندگی دست نیافتیم؟ ابتدا عوامل بیرونی را بخاطر آوردم. از این که بودجهها کاهش یافت و قوانین سلبی بسیاری تصویب شد؛ به همینخاطر دانشجوی از همهجا بیخبر مجبور میشود تا ابتدا به عایدی انجمن بیندیشد و بعد دست به کار فرهنگی زند و یا ساعتها بهدنبال اخذ مجوز باشد و راه و چاه بوروکراسی پیچیدهی اداری را فرا بگیرد. من به آقای خاتمی اطمینان میدهم که با اینکه انجمن به مدرسهی فراگیری سبک زندگی بدل نشده، ولی حداقل دانشجو را با سبک زندگی حاضر یا «بلبشو» بیشتر آشنا ساخته و چه بهتر از این؟! چرا که باور دارم نقطهی آغاز «شناخت مساله» و آشفتگی است تا تکاپویی برای تغییر و یافتن جایگزینها را آغاز کنیم.
در ادامهی برشماری مشکلات و عدم تحقق ایجاد سبک زندگی، مشکلات پیچیدهتری هم ذهنم را آشفته ساخت. بیرونی نبود و عزممان را نشانه گرفته بود. خاطراتم را مرور میکنم: در سالهایی که ساختار و افراد تنداده به حداقلها بر ریاست دانشگاه تکیه زده بودند، انجمن از کار بازنایستاد و حتی با انگیزهای مضاعف و برای اثبات خود فعالیت میکرد. گمان میکردیم که بعضی اساتید و چهرههای شاخص میتوانند با تکیه بر قدرت به تغییراتی اساسیتر دامن زنند: روزی را بهخاطر دارم که استاد محبوبمان به ریاست دانشکده رسید و به همین مناسبت کانال انجمن گلباران شد. به روزهای بهتری دلخوش شدیم؛ اما یکی دوبار جلسه کافی بود تا متوجه شویم رئیس بیشتر از باب گلایه سخن به میان میآورد و به دنبال گوشی است برای درد دل! پایان این گلایهها هم به چارهجویی و اصلاحات ختم نشد و طریقی را پیگرفت که این روزها در رسانهها زیاد میشنویم: ایستگاه رستگاری: کانادا!
بنابراین انجمن دلخوشی یا الگوی بیرونی نداشت و حتی بار دیگری به دوش میکشید: الگوی انجمنهای علمی شهرستانی هم بود. پس دریافت که باید خود الگو شود و بدون درگیری با عوامل خارجی مسیر «موفقیتهای کوچک» را پیش گیرد.
آقای خاتمی از مشکلات بیرونی و انگیزهکاه گفتم. بگذارید کمی هم از تاثیرات زمانه بگویم. عصر گوشیهای هوشمند فرارسیده و بازتاب واقعیات برعهدهی رسانههاست. رسانهها موفقیت و معیارهای موفقیت را میتراشند و به مرور رفتارهای ما را سوق میدهند. امروزه توجهشان بیشتر از هر زمان دیگری معطوف است به رویدادهای سیاسی، نمادین و ساختارشکن و دانشگاه را به کارزار تقابل آزادیخواهان، بسیجیان و علینژادیها تبدیل کرده. در این گیرودار کسی نمانده که به مسائل دانشگاه بپردازد.
اما همهی اینها را گفتم که شرایط را شفافتر مجسم کرده باشم تا وقتی از انجمن میگویم بیشتر قدردانش باشم. انجمنی که به دور از هیاهو همایشهایی برای پیوند و آشناسازی دانشگاهیان با صنعت برگزار کرد. زیر بار مسئولیت سفرهایی رفت که پیشتر فقط برای کلاسهای درسی بود. و مسابقهی روز معماری که برایم تداعیکنندهی خاطرات کلاسهای مدیریت بحران بود؛ همان روزهایی که دانشجو دغدغهی مملکت داشت…
آقای خاتمی! شاید انجمن علمی در جهت تقویت سبک زندگی خاصی حرکت نکرده باشد، اما مطئمنم که سنگری شده تا از حداقلها دفاع کند و به وسع خود با درد انفعال که با رشدی سرطانی جامعه را درمینوردد مبارزه کند.