از بایزید؛ خلعت سگ
نقل است که نقل یک روز میگذشت با جماعتی. در تنگنای راهی افتاد و سگی میآمد. بایزید بازگشت و راه بر سگ ایثار کرد تا سگ را باز نباید گشت، مگر این خاطر به طریق انکار بر مریدی گذشت که حق تعالی آدمی را مکرم گردانیده است و بایزید سلطانالعارفین است. با این همه پایگاه -و جماعتی مریدان-راه بر سگی ایثار کند و بازگردد. این چگونه است؟
شیخ گفت: «ای جوانمرد! این سگ به زفان حال با بایزید گفت در سبقالسبق از من چه تقصیر در وجد آمده است و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطانالعارفین در سر تو افکندند؟ این اندیشه در سرّ ما در آمد تا راه بر او ایثار کردم».