از بایزید؛ این خلعتم تو دادهای…
«الهی ریاضت همه عمر نمیفروشم و نماز همه شب عرضه نمیکنم و روزه همه عمر نمیگویم و ختمهای قرآن نمیشمرم و اوقات و مناجات و قربت باز نمیگویم. تو میدانی که به هیچ باز نمینگرم و اینکه به زبان شرح میدهم نه از تفاخر و اعتماد است؛ بلکه شرح میدهم که از هرچه کردهام ننگ دارم و این خلعتم تو دادهای که خود را چنین میبینم. آن همه هیچ ننگ میدارم. آن همه هیچ است. همان انگار که نیست. ترکمانیام هفتادساله، موی در گبری سفیده کرده. از بیابان اکنون بر میآیم و تنگری تنگری میگویم. الله الله گفتن اکنون میاموزم. زنار اکنون میبرم، قدم در دایرهی اسلام اکنون میزنم، زبان به شهادت اکنون میگردانم»
کتاب بایزید بسطامی، رضا محمدی، انتشارات عصر جوان، صص.۷۵و۷۶.