چگونه حضور افغانها در پارکهای تهران را «سیاه» خوانش نکنیم؟
در تاریخ ۲۴ مرداد ۱۴۰۰ نیروهای نظامی طالبان در یک پیشروی تند و غیرقابلانتظار توانستند کابل را اشغال کنند و پرچم جمهوری اسلامی افغانستان را پایین بکشند و آغاز حکومت دولت امارت اسلامی را اعلام کنند. تاریخ سیاسی افغانستان خیلی زود دوباره تکرار شد و مردمان این کشور، حتی اگر سواد خواندن تاریخ هم نداشتند، خوب به خاطر میآوردند که بیست سال پیش طالبان چه بر سرشان آورده است. در چنین شرایطی طبیعی بود که چشمانداز جامعۀ افغان تیره شود و انگیزههای مهاجرت فزونی بگیرد. ایران که در دهههای گذشته مأمن امنی برای پناهندگان افغان بوده، تا پیش از وقایع اخیر، پذیرای حدود سه میلیون مهاجر بود و با رویکارآمدن امارت اسلامی، بر اساس آمار اعلامشده از جانب آیتاللهرئیسی به چهار و از جانب امیرعبداللهیان به پنج میلیون رسید.[۱] عدم وجود آمارهای دقیق امکان صحتسنجی این اعداد را دشوار میکند و باتوجه به سیاسیشدن حضور افغانها در ایران در ماههای اخیر، در حال حاضر تخمینهای عجیب و مبالغهآمیزی نیز به گوش میرسد؛ برای مثال روزنامۀ جمهوری اسلامی تعداد مهاجران افغان را هشت میلیون نفر قلمداد میکند(!)[۲] که با دانش مختصر نسبت به ساختار جمعیتی و قومی افغانستان به جرئت میتوان ادعا کرد که این رقم مبالغهآمیز است و قطعاً انگیزههای سیاسیِ دیگری ورای چنین جوسازیهایی وجود دارد. البته در عالم روزنامهنگاری چنین مبالغههایی عجیب نیست و در مواجهه با چنین گزارشهایی، باید بیش از کوشش برای صحتسنجی، پیامدهایش را سنجید. نکته از زمانی بیشتر جنبۀ عینی و فضایی میگیرد که این روزنامه و جریانِ مبالغهگر برای تصدیق گزارههایش، با ارائۀ ویدئوها یا تصاویری به حضور پرشمار افغانها در پارکهای تهران اشاره میکند و پس از بیان یک سلسلهگزاره، حضور این جمعیت جدید را یک بحران اجتماعی قلمداد میکنند.
در این گزارش قرار نیست که به تحلیل پدیدۀ مهاجران افغان از جنبۀ سیاسی بپردازم، بلکه صرفاً میکوشم روایتی متفاوت و بهزعم خود واقعیتر از حضور افغانها در پارکها و اساساً فضاهای عمومی تهران بیان کنم که با واقعیات روز جامعه تناسب بیشتری خواهد داشت. پیش از آغاز بحث باید اشاره کرد که حضور افغانها در ایران توزیع همگنی ندارد و بر اساس قوانین مصوب، حضور مهاجران در بعضی از شهرهای ایران ممنوع است. بنابراین تهران یک نمونۀ موردی جالبتوجه و چشمگیر از حضور افغانهای مهاجر را به نمایش میگذارد. علاوه بر این، لازم میدانم که تأکید کنم که این نوشته صرفاً بر اساس مشاهدات شخصی نگارش شده و مسلماً ادعای جامعیت ندارد و صرفاً تلاشی است برای این که باری دیگر به این مسئلۀ روزِ جامعه بیندیشیم.
نخستینباری که حضور افغانها در پارکها برایم چشمگیر شد و مرا نیز به تعجب وا داشت، تعطیلات فروردین ۱۴۰۱ بود که برای گشتوگذار در ایام عید به پارک و پل طبیعت مراجعه کرده بودم و در میان رهگذران، تعداد قابلتوجهی جوان چشمبادومی دیدم که با لهجۀ فارسی دری با یکدیگر به گفتوگو میپرداختند. چنین ازدحامی در پارک دریاچۀ چیتگر هم چشمگیر بود. افغانها با وجود اینکه در پی دههها تجربۀ زیست در ایران آموختهاند که بهتر است با جمعیت غالب چندان نیامیزند، فاصلۀ خود را حفظ کنند و ارتباطشان را به حداقل برسانند، اما این روزها آنقدر زیاد شدهاند که هرچند هم که تلاش کنند که دیده نشوند، موفق نیستند. تا پیش از این صرفاً فضاهای معدود و مشخصی در اشغال افغانها بود و برای مثال هیچ کسی از حضور اکثریت افغان در کارگاههای ساختمانی تعجب نمیکرد. اما اینروزها انگاری که برخی از فضاهای دیگر و از جمله پارکها در حال تصرف بهدست افغانهاست.
اما پارکها واقعاً چه جایگاهی در تهران دارد و ایرانیان چگونه از آن استفاده میکنند؟
با نگاهی جزءبینانه به پارکها میتوان دستهبندیهایی برای کاربرانش در نظر گرفت: مثلاً با در نظر گرفتن بازههای زمانی متفاوت، متوجه میشویم که صبحها بیشتر کاربرانش افرادی بازنشسته یا مسن هستند که بدون دغدغۀ کاری، برای ورزش و یا پیادهروی سراغ پارکها را میگیرند و یا عصرها حضور کودکان به حداکثر میرسد؛ آخر هفتهها قشر خانواده بیابا ممکن است با زیلو پیکنیک کند. اما دستهبندیهای دیگری نیز برای فهم کاربران پارک وجود دارد: بعضی از فضاهای پارک شفاف و بعضی از گوشهکنارههایش تاریک است. جوانان یکی از کاربران اصلی پارکها هستند که معمولاً ترجیح میدهند فضاهای تاریک پارک را تصرف کنند و این روزها عجیب نیست که در گوشهکنارههای پارک بوی مخدر علف به مشام برسد. در واقع یک اکوسیستم اجتماعی در پارکها جریان دارد که طیفی از کاربرانش رفتارهایی در حوزۀ هنجارهای جامعه بروز میدهند و طیف دیگرش هنجارشکن نامیده میشوند. حضور این طیف هنجارشکن نشان میدهد که پارک ماهیتاً یک فضای منعطف است که میتواند در خدمت نیروهای مختلف اجتماعی در آید و این خودِ نیروهای اجتماعی هستند که حضور یا عدم حضورشان را تقویت میکنند. در واقع، در فضاهای منعطف اجتماعی میتوان حضور یا عدم حضور نیروها را واقعبینانهتر تفسیر کرد.
اما در سالهای گذشته موارد متعددی دست در دست یکدیگر داده تا حضور ایرانیان در پارکها با نگرانیهایی گره بخورد و چهبسا انگیزهشان برای حضور در پارکها را کاهش دهد: گسترش مشکلات امنیتی که ناشی از گسترش فقر است، منجر به افزایش کیفقاپی و گوشیدزدی شده و مردم ترجیح میدهند «تا هوا تاریک نشده» به خانههایشان بازگردند؛ علاوه بر این، گسترش رویکردهای نظارتی از بالابهپایین مثل حضور گشتارشاد یا ممنوعیت سگگردانی، عدم حیات نهادهای اجتماعی و شورای محلات، و بهتازگی حصارکشی و تفکیک جنسیتی در بعضی از پارکها، همگی در کنار یکدیگر منجر به مرگ فضاهای عمومی شهری و پارکها شده و طیفهایی از کاربرانش را از خود رانده است.
در واقع، سیاستی که در دورۀ شهرداری قالیباف برای گسترش کالبدی فضای سبز پی گرفته شد و از این حیث تا حدی هم موفق بود، هیچگاه با برنامههای اجتماعی گستردهای همراه نشد تا مردم را به پارکها ترغیب کند و تنها در دورۀ حناچی مصداقهایی کوچک -مثل برگزاری نخستین کنسرت رایگان عمومی در پارک آبوآتش- میسر شد که آن نیز با گسترش پاندمی کرونا بهناچار متوقف شد. به بیان دیگر، به نظر میرسد که با وجود گسترش کمّی پارکها در یک دهۀ گذشته، نباید گسترش روزافزون مشکلات امنیتی، اجتماعی و محدودیتهای اجتماعی پارکها را نیز نادیده گرفت.
در مجموع میتوان چنین نتیجهگیری کرد که در تمام این سالها ایرانیان بیشتر و بیشتر از شهر فاصله گرفتهاند و بهناچار به داخل خانههایشان پناه بردهاند. شاید مشهودترین مصداق این حرف را بتوان در کوچهپسکوچههای مناطق شمالشهر تهران دید؛ محلاتی با خانههایی که هیچگاه یک خانوادۀ با درآمد متوسط نخواهد توانست در آن اقامت کند و با توجه به ثروت صاحبان این خانهها، الگوی جدیدی از زندگی اجتماعی در آن نمودار میشود و جنبۀ عینی مییابد. قشر ثروتمند با تکرار رفتار شبهفئودالی، با سرمایهای که در جیب دارد، امنیت و خدمات را برای خودش مهیا میکند: امنیت را با حفاظهای آهنی و نردههای تیز و دوربینهای مداربسته و دربهای ضدسرقت به ارمغان میآورد تا داخل خانه را از هرگونه تهدیدات خارجی پالایش کند و علاوه بر این، تمام کارهای بیرون خانه از قبیل آبدهی به گلها، تا بردن آشغال و حتی خردهخریدها را به سرایدار افغان میسپارد؛ سرایداری که در حاشیۀ خانه اسکان داده شده است. در این محلات باید چندین دقیقه در کوچهپسکوچههایش قدم زد تا از بین دهبیست عابر، یکیدو چهرۀ ایرانی دید. در واقع، پیادهروهای این محلات سالهاست که توسط افغانها به تصرف در آمده است.
به بیان دیگر، در مناطق متمول شمالشهر تهران، الگوی پذیرفتهشده این است که افغانها در حاشیۀ ساختمان -یعنی اتاقکی در پارکینگ- اسکان داده شوند و کارهای خدماتی بیرون از ساختمان را انجام دهند و در مقابل، ایرانیان متمول در قلعهای امن زندگی کنند و برای خروج از خانه نیز سوار بر کالسکۀ شاسیبلندشان در شهر سفر کنند و همچنان پشت بدنۀ فولادی یا شیشهای آن در امنیت باشند. این نظامی است تثبیتشده که اکنون بر بخشی از تهران حاکم است و سالها آزمون پس داده و توانسته دوام بیاورد و خود را گسترش دهد که خود حاکی از موفقیت این سیستم است. مزیتهای این ساختار غیرقابل چشمپوشی است: هم ایرانیان توانستهاند امنیت خود را در قلعههایشان بازیابند و دیگر از کاهش امنیت عمومی شهر نگرانی ندارند و هم افغانهای مهاجر توانستهاند درآمدی حداقلی، اما کافی برای زندگی و سقفی برای زندگی به دست آورند. در چنین شرایطی چرا این مهاجران زحمتکش برای دمی استراحت از آن اتاقک تاریکشان دور نشوند و برای بازی کودکانِ معمولاً پرتعدادشان به پارک نروند؟ یادمان نرود که این روزها بسیاری از ایرانیان برای تفریح، فضاهایی را برگزیدهاند که چندان هم رایگان نیست و افغانها گزینۀ زیادی هم برای انتخاب مکان تفریحی ندارند؛ مثلاً برای حضور در کافه باید هزینه کرد یا برای رفتن به مالهای تجاری معمولاً با هر تیپ و قیافهای نمیتوان وارد شد.
به مسئلۀ اصلی بازگردیم: اگر روزنامۀ جمهوری اسلامی یا هر جریان دیگری اکنون با انگیزههای سیاسی نامعلوم، نگران حضور پرشمار افغانها در پارکهای تهران است، بد نیست این سؤال را نیز ذیل سؤال اول مطرح کند که چرا حضور ایرانیان در پارکها کمشمار شده؟ چرا ایرانیان این روزها از کیفقاپانی که لهجهشان فارسیدری نیست، میهراسند و کمتر در خیابانها و پارکها عبورومرور میکنند؟ چرا در تمام این سالها اقدامی برای امیدبخشی به آن جوانان پرشماری که در گوشهای از پارک نشسته و علف دود میکنند، صورت نگرفته؟ نتیجۀ سیاستهای نظارتی از بالابهپایین در فضاهای عمومی چه تبعاتی داشته؟ آیا برای این اقلیتی که خودتان به اغراق، آن را هشت میلیون نفر اعلام کردهاید، فضای اختصاصی باید در نظر گرفت و یا اصلاً چنین ظرفیتی را میبینید که یک اقلیت در ایران بتواند حیات اجتماعیاش را حفظ کند؟ و از همهمهمتر، آیا به پیامد گفتههایتان که به حساسیتزایی حضور افغانها در پارکها و فضاهای عمومی میانجامد، اندیشیدهاید؟ آیا راهکار دیگری در اندیشههایتان متبادر شده و بر فرض، فکر میکنید که تفکیک افغانها از فضاهای عمومی امکانپذیر است؟ آیا حضور افغانها را فرصتی برای احیاء فضاهای عمومی در نظر نمیگیرید؟ در پایان لازم است اشاره کنم که کوشیدم بعضی از شرایط اجتماعی فضاهای عمومی تهران را توضیح دهم تا نشان دهم پارکها از محدود فضاهای منعطف باقیمانده در تهران است و شیوۀ تحلیل و تفسیر فضاهای منعطف ماهیتاً میتواند بسیار متفاوت باشد و همین ذهنیتهای متفاوت میتواند روابط جدیدی را میان گروههای اجتماعی تولید کند. حضور افغانها در پارکها، طبیعیترین، صلحطلبانهترین و منطقیترین گزینهای بود که میتوانست اتفاق بیفتد و ای کاش به جای بهرهبرداری سیاسی از این اتفاقات، عقلانیتی برای تقویت همگرایی و همزیستی میان این دو قوم و اشاره به اشتراکات فرهنگیشان وجود داشت!
[۱] احمدی، ک. (۱۴۰۱.۰۱.۲۸). ما و مهاجران افغانستانی، روزنامه اعتماد. صفحه ۱.
[۲] khabaronline.ir/news/1619308