یک روز خیلی معمولی
صبح شده و توی مهدکودک از خواب پا میشم. یه تخم مرغ و چایی نیمرو باهاشون میخورم و با بچههای قد و نیم قدی که نصف دندونای شیریشون ریخته نیمساعتی لِگو بازی میکنم. به هر حال معمارم دیگه 🙂 بعد کیفمو بر میدارم و میرم دانشگاه؛ شاید کلاس دکتر نورزاد باشه… بعدش سریع کت و شلوارمو تنم میکنم و میرم وزارتخونه. همونجا یه ناهار کاری میزنم و تصمیمگیریها رو صورت میدم تا ممکلت اصلاح بشه. بعدش میرم طرف دانشگاه و توی حلقهی نظری شرکت میکنم و غروب که شد با تاکسیا میام تا میدون صنعت. بعد هندزفریمو میکنم تو گوشم و تا خونه پیادهروی میکنم. شب یه غذایی مامانپز خوشمزه رو در کنار خونواده میل میکنم و بعدش با خونواده اختلاط و شوخی و بحث میکنم. قبل از نیمهشب ماشینو بر میدارم میرم جمعیت امام علی. نصف شب برمیگردم تو مهدکودک و شاید یهساعتی رو هم به نوشتن خاطرهها یا نوشتن یه کتاب بگذرونم. بعدش یه خلوت کوتاه میکنم و بعد میخوابم تا صبح بعد…
شما هم یکشبانه روز از زندگی ایدهآلتون رو ترسیم کنید.