گزارشی از کلاس تفکر تجسمی: مقدمه
روایتی از مصاحبتی کوتاه با دانش آموزان علوم انسانی
تابستان امسال، پیشنهاد تدریسی هیجان انگیزی به من داده شد که توان قبول نکردنش را نداشتم. این بار قرار بود کلاسی هنری را برای دبیرستان تخصصی علوم انسانی تعریف کنم! واقعیت آن که چند هفته ای به شروع کلاس های تابستانی نمانده بود که مطلعم کردند. واقعا فرصت اندکی باقی بود. در طول این مدت نیاز بود که در قدم اول کلاسی تعریف و سپس طرح درس و پروژه ها و کارهای آن را تعریف کنم:
قدم اول: ابتدا با مسئولین محترم مدرسه (لینک مدرسه) قرار را بر آن گذاشتیم که هر چه می توانم، کلاس های هنری متفاوتی برای دانش آموزی دبیرستانی تعریف کنم. مواردی که بتواند برای یک دانش آموز دبیرستانی رشته علوم انسانی مفید باشد. یعنی آموزش راهی برای ارائه دغدغه های یک دانش آموز علوم انسانی با بیانی هنری (فکر کن و بساز!) از بین پیشنهاد هایی که ارائه داده بودم کلاسی تحت عنوان «تفکر تجسمی» برگزیده شد. کلاسی که با برانگیزش تخیل دانش آموزان با ابزار و رنگ و احجام، در پی عینیت دادن به تصورات دانش آموز است. این چنین بود که طرح کلی کلاس چیده شد.
قدم دوم: حال وقت برداشتن گامی سخت تر بود. باید به دنبال چند تمرین مناسب برای کلاس می گشتم: چند پروژه که با طرح درس کلی کلاس مطابقت داشته و با توجه به محدودیت ها بتواند به ثمر بنشیند. اولین منبع الهامی که ذهنم را درگیر نمود، تمرین ها و پروژه های ترم های اولیه رشته ی خودمان بود. در این زمینه در دانشگاه تهران، دکتر عیسی حجت و پروژه های ایشان همواره متفکرانه و خلاقانه بوده و به همین دلیل سعی کردم که از کتاب «مشق معماری» ایشان الهام بگیرم. اما این بار بر خلاف باور اولیه ی خودم، نتوانستم از این پروژه ها کمکی بگیرم. دلیلش ساده است! دانش جوی معماری عاشقانه به دنبال راه معماری است و برای رسیدن به آن حاضر است به تمرینات خلاقانه، ساده و در عین حال کودکانه تن دهد. ولی یک دانش آموز علوم انسانی تازه در اول مسیری است که به آن چشم دوخته و با غروری بلند پروازانه به امید ساخت ایرانی بهتر فکر می کند. بنابراین دانش آموزان دبیرستانی هرگز از کلاژ یا ساخت پل کبریتی یا ساخت مفاهیم دو بعدی و سه بعدی استقبال نخواهند کرد! باید خیلی غیر مستقیم تر بود! این تمرین ها متناسب با شرایط کلاس نیست!
اساسا متوجه شده ام که سخت ترین قدم در تعیین هر کلاسی، تعیین پروژه های مربوط به آن است.
سراب دومی که مرا به گمراهی می کشاند، کلاسی بود که به موازات همین کلاس در حال تدریسش بودم. در کلاس «مصالح و ساخت» که برای دانش آموزان راهنمایی فراهم شده بود، در حال ساخت گلدان های بتنی، صندلی های بتنی و پروژه های گجی و قالبی بودیم. طرح درس اولیه ای که به دبیرستان ارائه دادم، بسیار مشابه طرح درس راهنمایی بود. اما خیلی زود متوجه تفاوت های شگرف این دو گروه شدم. دانش آموزان راهنمایی هنوز دارند تجربه می کنند و باید راهنمایی شوند. ولی دبیرستانی ها در حال تعمق بخشیدن به یک حوزه ی علمی هستند. (ریاضی، انسانی، هنر و تجربی و …) و با توجه به این که دانش آموزان من از جنس علوم انسانی بودند، بنابراین این نوع پروژه ها هیچ کمکی در راستای تعمق بخشیدن یا آشناساختن آن ها با جنبه های مختلف رشته ی علوم انسانی نیست.
بر همین اساس و به علل مسائل مالی و محدودیت زمان در ارائه ی درس این نوع فعالیت ها را کنار گذاشتم.
کم کم پروژه ها از ابهام در آمدند. با توجه به فرصت اندک کلاس ۳ پروژه تعریف شد.
اما نکته ای که اتفاقا از کلاس من انتظار می رفت، آن بود که کلاسم محصول محور، جذاب و ساده باشد. این چنین بود که قدم دوم را برداشتم و ۳ تمرین را برای کلاس تعریف کردم که در پست های بعدی به شکل اجرای آن ها اشاره خواهم کرد:
۱- رنگ و فرم (۳ جلسه)
۲- ساخت گلدان (۱ جلسه)
۳- نقاشی برجسته (۱ جلسه)
۴- مقدمه و جمع بندی (۱ جلسه)
لازم به ذکر است که در جلسه ی اول که کوتاه تر از جلسات دیگر بود، مقدمه ای از کلاس را بیان کردم. به دانش آموزان فهماندم که علوم انسانی نیروی محرکه ی جامعه است و توجه به دنیای واقعیات و هنر، نشان دهنده ی نوع فکر مردم آن جامعه است. مثال هایی معمارانه بیان کردم که خبر از نوع تفکر جامعه داشت. (تفاوت مجلس ملی کشور های مختلف، مساجد و تقسیم بندی بخش زنانه و مردانه و …)
به مثال هایی پرداختم که دانش آموزان با تکثر آن ها به همین نتیجه برسند که هر ظاهری، خبر از باطنی دارد و با فهم زبان تکنیک های هنری و رنگ و فرم و ابزار و ظواهر می توان سخنی غیر بیانی را به کار برد.