قالبهای ذهنی تناقضساز
نمیدانم این مشکل برای شما پیش آمده یا نه، که خودتان را آدمی متناقض فرض کنید؟ خیلی وقتها که مراوداتم با آدمها از سطح یک سلاموعلیک فراتر رفته، معمولاً این جمله را بیان میکنند که: «چرا اینطور فکر میکنی، اما اینگونه لباس میپوشی؟ چرا علایقت این است و رفتارت آنطور؟ چرا زندگیات چنین است و سلیقهی هنریات فلانشکل؟ و خلاصه اینکه، تو چرا با خودت متناقضی؟» البته من احساس ناراحتی نکردم. چون به نظرم تناقضی در خلقت نیست و این مسائلِ بهظاهر متناقض، در یک منطق پیچیدهتر قابل تحلیل است.
اما من در وهلهی اول سیاستهای فرهنگیِ بالادستی را مقصر میبینم که با تحمیل کلیشههای رفتاری و ارائهی الگوهای شخصیتیِ قالبی سعی کردند «آدم دانشگاهی»، «آدم دغدغهمند»، «آدم سنتی»، «نسل جوان»، «دهه هفتادی»، «بچه شهرستانی» و «آدم مذهبی» و … را به ما بشناسانند که مصداق بارزش سریالهای تلویزیونی است. وقتی که شما از این قالبها برای شناخت اطرافیانتان استفاده میکنید، سریعتر آدمها را میشناسید، کمتر فکر میکنید و راحتتر زندگی میکنید، اما ویژگیهای خاص هر فرد را در نظر نمیگیرید و کماهمیت تلقیشان میکنید (که همین بعداً برای شما دردسر میشود).
امروزه کار به جایی رسیده که خیلیهایمان از دیدنِ یک گفتوگوی ساده بین دو نفر با خط فکری مختلف و با قالبهایی که از آنها ساختهایم حیرتزده میشویم و به جای در نظر گرفتن اشتراکات متعدد آنها، بر تفاوتهایشان تأکید میکنیم.
درک من از شرایط امروز ایران این است که باید از ارائهی کلیگوییهایی که جامعه را به چند پاره تقسیم میکند و به شکلگیری الگوهای قالبی منجر میشود، خودداری کرد.