سگستان
سگستان یا Dogville فیلمی است هنری، طولانی و خستهکننده با روندی آرام. با تمام این وجود یکی از بهترین فیلمهایی است که تا این لحظه دیدهام. سگستان از آن فیلمهایی است که درست وقتی که تمام شد شما را با هزار علامت سوال اخلاقی روبرو میسازد و بنظرم سوال اصلی این است که شما هم «سگستانی» هستید؟ «دختر» نماد انسانی است که برای جستوجوی حقیقت عین قدرت و ثروت را رها کرده و برای یافتنش تقریبا هر هزینهای را میپردازد. سگستان وقتی تمام میشود که مطمئن میشویم هیچ حقیقتی در شهر وجود ندارد و عاشق(تام) معشوق(دختر/حقیقت) را قربانی قدرت میکند.
در طول سه ساعت فیلم ما با دانه دانه واقعیتهای پنهان سگستان آشنا میشویم. دختر که در نیمهی اول فیلم در جستوجوی حقیقت بود در قسمت دوم نقش خود حقیقت بهزنجیرکشیدهشده را بازی میکند و مهرهها یکی یکی ذات بالقوهی خود را بالفعل میکنند. حقیقت یا دختر آنچنان بیدفاع و خالص تجسد یافته که هر آدمی را به وسوسه وا میدارد که حقیقت را با چه چیزی معامله کنند؟! بنظر میتوان هر یک از مهرههای سگستان را نماد یک اندیشه یا گروه از انسانها دانست. اما از تام نمیتوان بهراحتی گذشت: مغز متفکر، صالح و چشم امید دختر یک فیلسوف است. تام نماد منطق است و رابطهی منطق با حقیقت را نشان میدهد. هر چه به پایان نزدیکتر میشود بخاطر منافع، خود را بیشتر غرق مغالطهها میسازد. بزرگنمایی این مهره در میان دیگر مهرهها انتخاب شخصی کارگردان و مهمتر از همه هشداری است نسبت به این قشر و برای این قشر.
در بخش آخر دختر تصمیم میگیرد که «دختر بابا» شود و بعد سگستان را نابود میکند. در این لحظه او سگستانیتر از هر سگستانی است و در حقیقت ترکیبی است از تمام مهرههای سگستان. نفرتش ما را یاد چاک میاندازد؛ همانطور که چاک از کسی متنفر است که او را یاد جوانیاش میاندازد. تنبیه اش شبیه زن احساساتی است…
سگستان فیلمی است که با پایان عجیبش، احساس همذات پنداری شما را دچار اختلال کند و مجبورتان میکند که بارها فکر کنید که شما بودید چه تصمیمی میگرفتید؟ شما کجای سگستانید؟