روانشناسی محیطی: حدود آن
بریدههایی از مقاله روانشناسی محیطی، دانشی نو در خدمت معماری و طراحی شهری، دکتر قاسم مطلبی:
در پژوهشی متفاوت با آنچه هربرت گنز انجام داد اسکار نیومن در کتاب خویش «فضای قابل دفاع: مردم و طراحی در شهر خشونت زده» (Newman 1972) ارتباط مابین جرم، جنایت و خشونت را با محیطهای مختلف مسکونی در شهر نیویورک مورد بررسی قرار میدهد و معتقد است که با تغییر در نحوه آرایش محیط و ساخت کالبدی میتوان در کاهش میزان خشونت ها در مجموعههای مسکونی موثر واقع شد. آنچه گزاره او را زیر سوال میبرد این است که او در پژوهیش خویش مابین انگیزههای انسانی برای ارتکاب جرم و فرصتهای موجود در محیط کالبدی تفاوتی قائل نشده است. آنچه از بررسیهای او میتوان نتیجه گرفت این است که طراحان تنها میتوانند فرصتهای لازم ر ابرای انجام خشونت در طراحیهای خویش کاهش دهند ولی آنها هرگز نمیتوانند انگیزههای مجرمین را برای ارتکاب به جرم دگرگون سازند. (مطلبی، ۱۳۸۰، ص۶۰)
طراحی «باغشهرها» که به وسیله «ابنزرهاوارد (۱۹۰۲, Howard) بهعنوان حرکتی اصلاحطلبانه در سامان بخشیدن به ساخت اجتماعی صورت پذیرفت مثال خوبی از اعتفاد به معینیگری کالبدی بود. در ابتدای قرن بیستم و در دههای سی و چهل میلادی اصول طراحی مسکن در اروپا که در CIAM ارائه شد بر این اصل استوار بود که با دگرگون ساختن محیط ساختهشده میتوان رفتار آدمی را نیز با آن همساز نمود. این تفکر در معماری مدرن اصلی خدشه ناپذیر میرسید. لوکوربوزیه از پیشگامان معماری و طراحی شهری مدرن بر این اعتقاد بود که با ارتقای کیفیت محیط و یا دگرگون ساختن عناصر طراحی مسکن به این معماران میتوانند رفتارهای اجتماعی مردم را دگرگون ساخته و حتی از بروز ناملایمات اجتماعی به این وسیله جلوگیری نمایند. این جمله از اوست که «معماری و انقلاب: از انقلاب میتوان دوری جست.» (۱۹۲۳, Le Corbusier) (مطلبی، ۱۳۸۰، ص۶۱)
«جان لنگ» در کتاب «آفرینش نظریه معماری: نقش علوم رفتاری در طراحی محیطی» معتقد است محیطهای کالبدی همانا قرارگاههای رفتاری هستند که میتوانند بازدارنده و یا تسهیلکننده رفتارهای مردم شوند اما به هیچ وجه تعیینکننده رفتارها نیستند. زیرا این انگیزهها و نیازهای انسانی است که تعیینکننده رفتارهای مردم است. (۱۹۸۷, Lang) (مطلبی، ۱۳۸۰، ص۶۱)
(مطلبی، ق. ۱۳۸۰. روانشناسی محیطی، دانشی نو در خدمت معماری و طراحی شهری. هنرهای زیبا. ۱۰. ۶۰-۶۱)