درسآموخته: مروری بر نهادها
با وجود ادعای روشنفکری و عدالتخواهی، اسطورههای قدرتمند را دوست داریم و قلدرها را یواشکی ستایش میکنیم و همین میل است که دیکتاتورها را در کشورهای جهانسومی بازتولید میکند و حتی در پیشرفتهترین کشورها، گهگاهی جریانهای عوامپسند را به حاکمیت میرساند. این میل باطنی ازلی را باید مهار کرد و کشورهای توسعهیافته، با ایجاد قانون و ساختار، به کمک آن شتافتهاند و فانتزیهای قدرتطلبی افراد را محدود کردهاند. اما ما چه کردیم؟ با وجود پذیرش ظواهر مدرنیته، ساختارهایش را درک نکردیم و با وجود آنکه در مدارس و ادارات مشغول به کار شدیم، اما چهرههای حقوقیمان را جدی نگرفتیم و به همان خود حقیقیمان عقبگرد کردیم. اربابرجوع همان رعیت مستضعف شد و کارمند، چوپانی که گوسفندانش را به هر شکلی میچراند. در این دنیای بیقاعده، خان یا دهخدا با اسم رمزِ جدید مدیر ظاهر شد. در این هیاهو، ما از آن مینالیم که چرا با وجود مدرنشدن هنوز مشکلاتی داریم و حتی به مشکلاتمان افزوده شده؛ از ساختارها، فقط بوروکراسی اداری پیچیدهاش به ما رسیده و زیرمیزیهایی که جیبمان را خالی کرده.
در یک کشور توسعهیافته، ساختارها و نهادها نامها را میسازند و در این سرزمین بالعکس. نامها ممکن است که فقط گاهی مجال یابند و نهادهایی را برپا کنند. اما در این لحظه هم نباید نهادها را جدی گرفت و روحیهی تساهلگرایانه و هیئتی ملتمان را از خاطر نبرد. چرا که اصلاً نهاد در ذهن ایرانیجماعت دیده نمیشود و در نهایت، به تعدادی نام تجزیه میشود. جدیگرفتن نهادها، مرگ و بدبینی بیشتری به همراه میآورد و اگر به دست نااهلان بیفتد، منجر به فساد بیشتر میشود. بنابراین همچنان باید تلاش کرد که نهادها را به وجود آورد، اما انعطاف برایش در نظر گرفت.
با وجود این، فراموش نکرد که نهاد در این کشور، فقط یک صورتک است و همچنان باید دقت داشت که نام خود را از هر فساد و اتهامی منزه نگه داشت. تلخترین درسآموختهای که یادش گرفتم این است که حتی «برای حفظ یا تقویت یک نهاد، هرگز از نام خودت مایه نگذار». در این سرزمین، مرگ هر نفر، مترادف است با مرگ چند نهاد و این تلخترین مرثیهای است که در هر سوگواری یا مهاجرت، اتفاق میافتد.