داستان استفعا
قصهی استعفای ظریف یادآور یک داستان تکراری در تاریخ سیاسی ماست. من ظریف را میستایم؛ چرا که با وجود مشکلات و مصلحتسنجی برای عموم تمام چارچوب و محدودیتها را پذیرفته بود و بهنفع ملت و دولت کار میکرد؛ شاید احساس کرد که کار به جایی رسیده که دیگر جایگاهی ندارد و تبدیل به یک عروسک خیمهشببازی شده است. به همین خاطر درخواست استعفا دارد. دوراهی استعفا یا ادامه دادن جزء چالش سیاسیون ما بوده و هست. مثلا حکایت استعفای بازرگان… نمیدانم اما شاید اگر ادامه میداد وضعیت ما چیز دیگری بود؛ یا برخلاف ظریف، جهانگیری را دریابیم که خودش اذعان میکند که نمیتواند منشیاش را عوض کند؛ اما شاید بخاطر ملاحظات جناحی حاضر به استعفا نیست.
این که چقدر باید با ساختار کار کرد و ادامه داد پاسخ سر راستی ندارد.