خودنوشت: مروری بر تمام نوشتهها
عمر این بستر مجازی برای یادداشت رونوشتها و یادداشتها تقریبا به قدمت عمر آکادمیک من است و این پنج سال فراز و نشیب زیادی داشت؛ برای بررسی تحولات، یکبار تمام نوشتههای منتشر شده را دستهبندی کرده و توانستم به تحلیلهایی دست یابم.
۹۳: شگفتزده
سال ۹۳ با دغدغه و آرزو و امید وارد رشتهی معماری شدم. در آن سالهای با پرداختن به مسائل نظری و کمیهم جامعهشناسی و روانشناسی رنگها در پی کشف دنیایی بودم که تازه به آن قدم نهاده بودم. قرار بود پدر معماری ایران شوم و به همین خاطر دغدغهی معماری ایرانی اسلامی داشتم. اما دستانم خالی بود و به همین خاطر در آن سالها تعدادی مطلب از مساجد مدرن معاصر از آرکدیلی ترجمه میکردم و از صحبتهای دکتر مهدی حجت لذت میبردم. کمی هم از شهرمان و وضع کنونی گلایه داشتم.
۹۴: معمارانه
معمارانهترین سال زندگی من همین سال بود: کتابهای متنوع و حتی سنگینی را از دنیای معماری میخواندم و به مسائل صرفا نظری در حوزهی معماری علاقهمند بودم. البته همچنان اصل صحبتهایم در امتداد معماری ایرانی اسلامی معاصر بود؛ به همین خاطر در یادداشتهایی مثل «صادرات معمار» از بازار کشورهای مجاور اسلامی استقبال کرده و در «اضمحلال مکه» بشدت از تخریبهای جاهطلبانه و غیراصولی عربستان انتقاد کردم. یادداشت «چگونه مردم نباشیم» مهمترین یادداشت سال ۹۴ است؛ در این مطلب به نقدهایم مشروعیت بخشیدهام و از بقیه هم دعوت میکنم که منتقدانه به اطراف و جامعهی خود بنگرند. انگاری که آماده میشوم تا قدم بعدی را در سال بعدی بردارم…
۹۵: مبهوت
غیر فعالترین و غیر آکادمیکترین سال نظری/بلاگی من است. بجز یادداشت «دردی به اسم تغییر اسم» که باز در ادامهی نقدهای سال ۹۴ است، تقریبا چیزی نمینویسم تا پاییز شود و وارد قسمت جدیدی شوم: دبیری انجمن علمی مرا از یک دانشجوی سر به زیر کتابخوان به دنیای ناشناختهای پرت میکند که هیچ نظری دربارهاش ندارم. حال دیگر واقعا «مردم نیستم» و میتوانم کارهایی کنم که مردم امکانش را ندارند. سال ۹۵ سال سکوت است و کشف دنیایی که به آن وارد شدهام؛ تنها سری یادداشتهایی که با قدرت بیشتر دربارهشان مینویسم مسائل «جامعه» است.
۹۶: ساختارگرا
پس از یک سال سکوت و کشف، حالا میتوانم نظریه پردازی کنم. از ابتدای همین سال به صورت جدی به دو مساله میپرداختم: مسائل «جامعه» و «ساختار» یا سیستم اداری/حکومتی/دانشگاهی/… و اساسا بدنبال یک نظام ناپیدا بودم تا آنرا بشناسم. کلید حل مشکلات را در شناخت و اصلاح آن دیده بودم. از میانههای سال ۹۶ نوشتههایم راجع به «جامعه» و «ساختار» رنگوبویی کاملا کنشگرانه گرفته بود که نامش را نوشتههای «هیبریدی» میگذارم و بجای برخورد صرفا انتقادی، بهدنبال منبع این تناقضها یا همان ساختار بودم؛ تفاوت را میتوان بین «چگونه مردم نباشیم» و «آیا مردم دروغ بعدی را باور میکنند؟» یافت: در اولی صرفا میخواستم مردم نباشم و از یک انسان منفعل به یک انسان فعال تبدیل شوم و در دومی ساختاری برای جامعه فرض کرده بودم و حرکت بعدی این سیستم اشتباه را حدس میزدم!
انجمن علمی کار خودش را کرده بود. من چنان نسبت به جامعه حساس شده بودم که تقریبا تمام مسائل نظری معماری و حتی روانشناسی محیطی را به کناری انداخته بودم و تماما بهدنبال یک کل پنهان پشت جامعه و رازهای پشت آن بودم.
۹۷: قدرتگرا ولی سردرگم
سال ۹۷ سالی است که تا میانههای آن همچنان مسئولیتهایی اجرایی و سبکتر داشتم؛ حالا میتوانستم با خیالی آسودهتر به نقد جامعه و ساختار پنهان بپردازم. ابتدا در «کاریکاتورهای آموزش عرفی» کل ساختار آموزشی دانشگاه را نقد کرده و بعد در یادداشت پر رنگ «امالقری» به رابطهی جامعه، ساختار و قدرت پرداخته و معماری را به ابزاری برای قدرت تقلیل دادم. حالا مهمترین علاقهی خود را یافته و بهدنبال کشف روابط قدرت با مسائل مختلفم…
اما از طرفی هم سردرگم شدهام و قرار است که فصل جدیدی از زندگیام را آغاز کنم: تنهایی و دوری از خانواده و تجربهی تنهایی و سوختن، اضطراب از آینده و کنکور ارشد، فارغالتحصیلی و پایان دانشگاه، فعالیتهای کاری و فرآیند اداری بیپایان، خوشیهای فراوان و ناتمام… تمام اینها موجب میشود که به یک سوال برسم که من کیستم؟ جایگاهم کجاست و بعد از این باید چه کار کنم؟ حتی افتتاح همین سایت هم شاید در امتداد همین باشد که بفهمم جایگاهم کجاست… تمام این علامت سوالها دقیقا زمانی خطور میکند که بیشتر از هر زمانی کنترل زندگیات بر عهدهی خودت باشد و با تناقضهای زیادی روبرو باشی: سال دیگر دانشگاهم؟ بعد؟ ایران و اقتصادش؟ تمام اینها موجب میشود که درونگرا تر زندگیام را دنبال کنم و حالا کمی هم نق نقو شدهام و با خیال راحت میتوانم از دور دوباره به ساختارهای اجرایی گیر بدهم…