بدا بهحال گفتمانبازها
حرفهای نظری را خلاصه کرده و به تعریف علیاصغر سلطانی در کتاب «قدرت، گفتمان و زبان» (۱۴۰۰) بسنده میکنم که گفتمان را نظامی خودبنیاد میداند که برای دستیابی به قدرت، زبان و همهی پدیدههای اجتماعی دیگر را در سیطرهی خود میگیرد (ص. ۲۵). در واقع گفتمانْ نظامی است که زبان و چگونگی کاربرد آن را تعیین میکند (همان). گفتمان ابزاری برای توجیه قدرت و مشروعیت آن است. گفتمان باید با پدیدههای مختلف مواجه شود و آنان را همانگونه که باید، تفسیر کند. در سدهی اخیر، گفتمانهای ایرانی کوشیدهاند که سیاست، دین، اقتصاد و سبکهای زندگی را توجیه کنند.
اما گفتمان ویژگیهای بارزی دارد که بسیاری از آن غافلند: اول اینکه، گفتمان ماهیتی سلبریتیگونه دارد و معیار موفقیت آن در این است که چقدر میان افکار عمومی رواج یابد. دوم اینکه، بسیاری به اشتباه فکر میکنند که گفتمان در جستوجوی حقیقت است، بلکه تنها وظیفهی گفتمان توجیه حقانیت قدرت است. سوم اینکه، بسیاری به اشتباه میانگارند که گفتمانها جامعند، بلکه بالعکس وظیفهی غاییشان این است که بعضی از پدیدهها را مهم جلوه بدهند و بعضی دیگر را نادیده بگیرند. همین نگاه کاریکاتوری به واقعیت منجر میشود که مغلطههای گفتمان و دریچهی فکری آن طبیعی جلوه کند و برای افکار عمومی باورپذیر باشد.
البته طبیعی است که همه با گفتمانها همراه نشوند. گروهی گمان خواهند کرد که خبره هستند و پیرو آن نخواهند شد. اما آنها یک اشتباه بزرگتر مرتکب میشوند. دقیقاً از همان دریچه به وضعیت مینگرند و با همان روشها میکوشند که گفتمان را به نقد بکشند. در نتیجه طبیعی است که در بعضی گزارههای گفتمان تشکیک وارد شود، اما دریچهی فکری گفتمان فربهتر و غالبتر میشود.
به معماری بازگردیم. معماری برای من پدیدهای است که از ایده تا واقعیت امتداد دارد. ایدههای معماری خیلی وقتها خامند و بهاندازهی گفتمانهای موجود ناپخته، جزئی و با سوگیری است. اما در مقابل، ساختمانها یک شاهکار جامعنگرند. از جزئیات طراحی تا مصالح همه و همه با تمام بسترهای فیزیکی، اقلیمی و اجتماعی پیوند خورده و باعث میشود که معمار-سازنده تبدیل به موجودی شود که همچنان ایده دارد، اما به غایت نیز واقعبین باشد.
دامنهی بحث را بگشاییم. بسیاری از واقعیتهای امروز معلقند و هیچ نسبتی با گفتمان حاکم ندارند. هوا آلوده است، ارومیه خشک شده، زمستان است و بارش اندک است و خشکسالی دامنهگیرتر شده. فقر در ویترین مغازهها و تبلیغات فروشگاهها مشهود است. حتی از آلودگی هوا میمیریم، ولی هنوز ارادهای برای تغییرش نداریم. چرا که اینها در روایتهای غالب نادیده گرفته میشود. همه فکر میکنیم که مشکلات اول از همه باید معطوف به مسائل «بزرگتر» شود. اما همین تلقی «بزرگبودن» دقیقاً ثمرهی گفتمانی است که در تمام اینسالها کوشیده بازیهای سیاسی و حزبی را از هر چیزی مهمتر جلوه دهد.
بازی به بنبست رسیده. هیچ چارهای هم در افق نمیبینیم. چرا که تا چشم کار میکند گفتمانی سیاستزده حاکم است که واقعیتهای روزمرهی زندگی ایرانیان را نادیده گرفته است. به همین سبب طبیعی است که در این اندیشه دچار ناامیدی و افسردگی شویم. چرا که دریچهی نگاهمان منطبق بر همان گفتمانی است که از آن متنفریم. درسی که باید از دهههشتادیها گرفت همین است که باید نسبت به گفتمان بیتفاوت بود و سر در لاک خود کرد. چه خوب که بسیاری دهههشتادیها را خودخواه صدا میزنند و از طنازی و تنپروریشان گلایه دارند. چه سعادتی بهتر از این که ماحصل نسلهای گفتمانزده همین نسلی است که از ایده رویگردان است و به «تن» توجه میکند. حداقل میتوان گفت که اینها عمرشان را در گفتمانها هدر نمیدهند و به امور غیرگفتمانی نیز توجه خواهند کرد. شاید حرفهایم را خیلی طبیعی در نظر بگیرید. اما بسیاری از کسانی که سنشان از پنجاه فراتر رفته حتی نمیتوانند درک کنند که بدون این ایدهها (که در واقع گفتمانزدگی است) چگونه میتوان زندگی کرد و ازاینرو از درک نسل جوان عاجزند.