اگر حقیقت زن باشد
اگر حقیقت زن باشد – چه خواهد شد؟ آیا ظن بر آن نخواهد رفت که فیلسوفان همگی تا بدانجا که اهل جزمیت بودهاند، در کار زنان سخت خام بودهاند؟ آن جدیبودن هولناک، آن پیلهکردن ناهنجار که، بنا به عادت، تاکنون بدان شیوه به سراغ حقیقت رفتهاند، مگر وسایلی ناشیانه و ناجور برای نرمکردن دل یک زن نبوده است؟ شک نیست که این زن نگذاشته است که او را به چنگ آورند – و از اینرو هرگونه جزمیت امروزه با حالتی افسرده و دلسرد ایستاده است؛ ا» هم اگر که ایستاده باشد! زیرا هستند افسونگرانی که بر آنند کا و افتاده است و بر زمین خورده است و بالاتر از آن، نفس آخر را میکشد.
نیچه، فراسوی نیکوبد (ترجمه آشوری)، عبارت اول کتاب
Suppose that truth is a woman – and why not? Aren’t there reasons for suspecting that all philosophers, to the extent that they have been dogmatists, have not really understood women? That the grotesque seriousness of their approach towards the truth and the clumsy advances they have made so far are unsuitable ways of pressing their suit with a woman? What is certain is that she has spurned them – leaving dogmatism of all types standing sad and discouraged. If it is even left standing! Because there are those who make fun of dogmatism, claiming that it has fallen over, that it is lying flat on its face, or more, that dogmatism is in its last gasps.
Beyond Good and Evil