تا جایی که تا پیش از انجمن یادم میآید همیشه یک ساختارشکن دو آتشه بودهام و اگر چیزی با نظام ارزشی (یا سوادهای علمی یا بینش سیاسی یا مذهب) من متضاد بود، به عنوان یک مخالف فریاد میزدم تا وضعیت را تغییر دهم و انسانها را نجات دهم! آن روزها دور نیستند که در گروه تلگرامی خانوادگیمان به خاطر مسائل کذب با دختر عمویم دعوایم شد؛ یا با هنرجویان و همکلاسیهایم در کلاس تذهیب سر ذات هنرهای سنتی به جدل افتادم؛ یا به خاطر نوع برخورد دانشجویان در گروه دورهی ورودی دانشجوییمان لیو دادم؛ یا در گروه با فعالیتهای داوطلبانه بهشدت با رویه برخورد کردم؛ یا در اینستاگرام صدها کامنت علیه تفکرات مخالفم مینوشتم…
آن روزها دور نیست که من یک مخالف دو آتشه بودم!
پدرم بر رفتارهایم نظارت داشت و نگران بود؛
مرا به آببودن توصیه کرد
تا همچون آب خیلی آرام راه خویش را پیدا کنم
و یا اگر به مانعی برخوردم، صبر پیشه کنم
تا به نرمی صخرهها را بسایم
و یا مسیری دیگر بیابم
بهعبارتی یاد گرفتم که به نرمی و در حد توان خویش به دنبال تغییر در ساختارها باشم.
اما بحث بدینجا ختم نشد و مسئولیتی هرچند کوچک و اجرایی در زندگی دانشجویی، به من محول شدهبود:
حالا باید جدا از تمام حرفها خودم ساختارهایی بنا میکردم! نمیدانید چقدر شیرین است که انسان خودش یک سری برنامه ترتیب دهد… اما باید اشاره کنم که مرا همان فریدهای دوآتشهها پیر کردند… چرا که تمام حقیقت را نمیدانستند و هر چه جهلشان بیشتر بود بلندتر فریاد زدند…
* فریدهای دو آتشه را همچون پدرم به آب بودن توصیه میکنم؛ مهمتر از آن، تمنا میکنم تا از گوشهایشان بیشتر کار بکشند تا حقیقتها را بشنوند.