از بایزید؛ غفلت در تکبیر
ابوموسی گفت: شبی بایزید از خانه بیرون رفت. صدای پاسبانی شنید که به تهلیل و تکبیر بانگ برداشته بود. روی به من کرد و گفت: ابوموسی! گفتم: لبیک. گفت:« پیش این پاسبان برو و از وی بپرس که اجرب امشب شما چند است و برایش دو برابر کن و او را بگوی که چیزی دیگر بگوید و بدین غفلت نام عزیز مرا نبرد».