آدم از نگاه ما و آدمخوارها
آنچه که ما آن را «آدمخواری» مینامیم دو شکل است:
اول، رفتاری است که در شرایط غیرطبیعی صورت میگیرد. منشاء این غیرطبیعی بودن یا بیرونی است و یا درونی. در شرایط بیرونی افراد متمدن در لحظات بحران یا از روی اضطرار انجامش دهند؛ مثل قحطی اصفهان در زمان حمله افغانها. گاهی هم درونی است و بصورت یک بیماری در درون بعضی پدیدار میشود که چون غیرطبیعی است باید درمان شود. در تمام این حالات اگر شرایط به وضعیت طبیعی بازگردد، افراد این کار را تکرار نمیکنند و نسبت به عمل خود و نسبت به عمل خود اعلام انزجار میکنند.
اما شکل دوم «آدمخواری» در شرایط طبیعی صورت میگیرد و فرد برای انجام آن توجیهات لازم را دارد. احتمالا آشناترین تصویری که الان در ذهنمان پدیدار میشود اقوامی دورافتاده در جزایر آفریقایی هستند که با سرود گروهی گومبا گومبا دور آتشی حلقه زده و یک توریست موبور اروپایی را بر روی آن آتش کباب میکنند. واقعبینانه به این سوال پاسخ دهیم: آیا افراد این قوم حاضرند روزی یکدیگر را بخورند؟ شاید اگر بر اثر اضطرار باشد، همانطور که مردم اصفهان هم خوردند، بله! اما بحث ما در شرایط عادی است. من که بعید میدانم. سوال دیگری مطرح کنم: آیا اقوام قبیله آن توریست کنجکاو موبور را واقعا «آدم» میبینند که بعد احترام انسانی برای او قائل شوند و او را نخورند؟ مگر بردگان سیاهپوست برای ما آدم بودند که حالا این توریست موبور آنجا آدم باشد؟! بنظر میرسد که آدمیت در گذشته شانی محدودتر از مفهوم کنونیاش داشته و برخلاف وضعیت کنونی، به هر جانور دوپای ناطقی تعلق نمیگرفته. آدم بودن در گذشته یک صفت جداکننده گروهی از انسانّها از دیگران بوده و امروزه اصطلاحی فراگیر و آرمانی شده است. بنابراین با نگاه امروزی، رفتار افراد قبیله دون شان است. در حالی که اگر به آنها بگویی «چرا این آدم را خوردید؟»، او در پاسخ با استدلال به شما میفهمانند که آن کسی که خورده شد آدم نبود! یا ظاهرش به آدمها نمیرفت و یا مرتکب گناهی شده بود که او را از دایره آدمیت خارج کردهبود. بنابراین آنها قبول ندارند که «آدمخوار» هستند و احتمالا پیشنهاد میکنند بجای اطلاق واژهی «آدمخوار» واژگان دیگری را بکار ببرید: «جانورخوار» یا «گناهکارخوار».
بنابراین مفهوم «آدم» بودن برای آدمخواران یا بردهداران یک مفهوم هویتساز بوده. مفاهیم زمانی ارزش هویتی پیدا میکنند که عامل تمایز ما از دیگران باشد. در حالی که حالا همه «آدم» بودن یکدیگر را به رسمیت شناختهایم و به همین دلیل در حال حاضر «آدم» بودن یک مفهوم اخلاقی و متعالی است تا یک عامل تشخصدهنده. بنابراین ما در جهان معاصر یک مفهوم هویتی خود را از دست دادهایم. سوال اینجاست که چگونه این خلاء را پر کردیم و دوباره از دیگر «آدمها» تمایز یافتیم؟
قبل از آن بیایید کمی در زندگی معاصرمان بیندیشیم. بسیاری از مفاهیم هویتساز تاریخی وضعیت جالبی ندارند. «دین و کیش» یکی از مفاهیم دیگری است که ما آدمهای معاصر دیگر تحمل نداریم کسی بهخاطرش دست به کشتن دیگری بزند. بههمین علت دیگر یک داعشی که یک انسان را میکشد یا یک میانماری که یک مسلمان را میکشد را درک نمیکنیم. جدا از مفهوم ارزشی، جا دارد یک بار این مساله بیاندیشیم که این مفهوم هویتساز چقدر محکم است که انسان به خود اجازه میدهد که مثل یک آدمخوار دیگری را قربانی کند. «جنسیت» مفهوم دیگری است که به سرعت در حال خالی شدن از مفهوم هویتی است . احتمالا در چند دههی آینده دیگر به خودمان اجازه نمیدهیم که بپرسیم فلانی مرد است یا زن؟! به تبع از همین فروپاشی مفهوم «جنسیت» نسبتهای گوناگون در روابط جنسی همارز یکدیگر تعریف میشود. یعنی همانطور که تا دهههای پیش همجنسگرایی یک عمل قبیح بهشمار میرفت و گناهکاران را مثل آدمخوارها محکوم به مرگ میکردیم، حالا به رسمیت میپذیریم؛ نه به این علت که همجنسگرایی خوب است، بلکه دیگر برایمان مهم نیست که چه نسبت جنسی برقرار کنیم و این را عامل تشخص یا هویت خودمان نمیدانیم. بنابراین در جهان معاصر اکثر مفاهیم هویتساز بهسرعت درحال تهی شدن از معناست.
اما آدمی برای شناخت هنوز مجبور است که قیاس کند و تفاوتها را دریابد. بنظرم «طرفداری» یکی از آن مفاهیمی است که در جهان معاصر تمایز میآفریند. انسان مصرفکننده طرفدار شد تا علاوه بر مصرفکنندگی بر آن تعصب داشته باشد. بعضی طرفدار رژیمهای غذایی خاصی شدند و با افتخار خود را گیاهخوار نامیدند. بعضی طرفدار گروههای موسیقی شدند و یا با تیمی ورزشی احساس ارق پیدا کردند. آزمونهای روانشناسانه پررنگ شد تا خود را در دستهبندیهای مختلف جای دهیم و هویت گمشده خود را پیدا کرده و خود را بازشناسیم. اما تمام این مفاهیم هویتسازِ معاصر، درونی و انتخابی است. یعنی مثل مفاهیم سنتی از بیرون تحمیل نشده. اما واقعیت مسلم این است که هر دو همچنان هزینههای گزافی را بر ما تحمیل میکند. همانطور که برای حاجآقایی در محله سنتی مهم است که افراد محله او را یک فرد متدین بدانند و ممکن است بر خلاف میل باطنی مجبور شود هر روز و شب به مسجد برود و یا هزینه و وقت خود را صرف سفر کربلا و حج کند، برای ما هم مهم است که وقتمان را صرف شنیدن اخبار جدید فلان سلبریتی محبوبمان کنیم و برای شنیدن آهنگهایش هزینههای گزافی بپردازیم و برای دیدنش مشتاقانه به کنسرت برویم. از برندش خرید کنیم و یا هر هفته در ورزشگاه گردهم آییم و تمام انرژی آن روزمان را در آنجا صرف طرفداری از آن تیم کنیم. بنابراین گویا چندان آزاد نیستیم!
به سوال جستار برگردیم: ما انسانهای معاصر چگونه تمایزهایمان را از یکدیگر بازیافتیم؟ هر چه فکر میکنم میبینم که پاسخ به این سوال خیلی مهم نیست و خود سوال مهم است. بشر در هر زمانهای هرچه دارد به میان میآورد تا تشخص یابد.
بسیار عالی
حقیقتا بسیار استفاده کردم.
این نوشته من را به یاد مقاله جناب آقای دکتر عیسی حجت با عنوان” هویت انسان ساز، انسان هویت پرداز( تاملی در رابطه هویت و معماری)” انداخت.
با وضعیت موجود، مشخص نیست آینده جوامع بشری چطور باشد و دست به دامان چه کارهایی، برای کسب هویت و نمایش تفاوت هایشان، بشوند. بشخصه، گرچه بیشتر راجع به معاصر و تحولات دوسده اخیر می خوانم، ولی من دوران کلاسیک و پیشامدرن را بهتر می پسندم؛ حداقل اصول و معیارهایی تعریف شده وجود داشت که خوب و بد را تعریف کند و هر قیل و قالی را، مثل امروز، بدل به عاملی هویت ساز و ایجاد کننده تمایز برای انسان ها نکند.